من اهل بیرجندم؛ شهری آرام، با آسمانی که همیشه آبیتر از جاهای دیگر است، اما جوانانش هر روز کولهباری میبندند و میروند. این روزها موضوع مهاجرت نیروی کار جوان دیگر فقط یک خبر نیست، یک زخم چرکین است که همه ما هر صبح با آن از خواب بیدار میشویم. پسرعمویم، مهندس عمران، همین ماه پیش رفت تهران. گفت: اینجا پروژهای نیست که به درد بخورد. یا باید در خانه بیکار بنشینم یا بروم جایی که کار باشد. دوست دوران دبیرستانم، خانم دکتر تازهکار، هم رفت مشهد. گفت: برای تخصص، برای آینده، اینجا جا ندارد. اینها فقط نمونهاند. پشت هر کوچه بیرجند، چندین داستان مشابه خوابیده است. مشکل فقط بیکاری نیست؛ مسئله نبود فرصتهای پایدار و محیط کاری مهیاست. جوانان ما یا باید در مشاغل موقت با حقوق پایین بمانند یا برای زندگی بهتر به شهرهای دیگر کوچ کنند. نتیجهاش را همه میبینیم: مغازهها نیروی ماهر ندارند، پروژههای محلی عقب میافتد، حتی تیمهای ورزشی کمکم خالی میشوند. وقتی جوان میرود، فقط یک فرد را از دست نمیدهیم؛ ایدهها، انرژی و امید هم میروند. شهری که پایه اقتصادیاش بدون نیروی ماهر بماند، آیندهاش را بر باد داده است. آمار میگویند بخشی از جمعیت فعال استان یا مهاجرت کرده یا به فکر رفتن است. این یعنی اگر امروز فکری نکنیم، فردا دستمان برای توسعه کوتاه میماند. مسئولان محترم! هر جوانی که از این شهر میرود، مثل خاموش شدن یک چراغ است. بیرجند را نگذارید غرق در تاریکی بیامیدی شود.
در آیین قدردانی از دستاندرکاران نمایشگاه فرصتهای مشترک ایران و افغانستان، نماینده نهبندان و سربیشه

