حالا دیگر میگویند برای شوهر دادن دختر، کفش آهنی باید پای پدر و مادرها باشد؛ ولی والله اگر فقط با کفش حل میشد باز خوب بود! من یکی که این هفته هوس کردم یک سر و گوشی آب بدهم و ببینم اوضاع جهیزیهفروشیها چطور است؛ شاید خدا خواست و خانهای گرم شد. نمیدانستم که این آب دادن سر و گوش، بیشتر به آب یخ شبیه است که مستقیم به قلب آدم میریزد. اول رفتم سراغ لوازم برقی. یک لحظه احساس کردم رفتم نمایشگاه ماشین یا حتی مجلس بورس. قیمتها را که میگفتند قلبم تند تند میزد، درست مثل برق که این روزها هی میرود و میآید! فروشنده با لبخند، عددها را ردیف کرد. خودش انگار باورش نمیشد این ارقام را میگوید، من هم داشتم فکر میکردم چند ماه باید آبگوشت بیگوشت بخوریم تا فقط یک آبمیوهگیری بخریم بعد گفتم بروم سرویس چینی ببینم، شاید بتوانم اینجا کمی آرام شوم. راستش بیشتر شبیه موزه بود. قیمت ها را که شنیدم فکر کردم دارم بلیت بازدید میدهم، نه پول بشقاب و کاسه! فروشنده مدام میگفت: «البته این مدلش جدید اومده، از اروپا آوردمش»، یعنی آدم تعجب میکند با این حساب لابد باید برای هر قاشق هم کارداننامه بگیریم سری هم به فرشها زدم، شاید اینجا یک تخفیف نصیبمان شود. به قیمتها که رسیدم حس کردم باید تا آخر عمر همان جا دراز بکشم و دیگر بلند نشوم! فرشها هم انگار دارند با سکه و دلار رقابت میکنند، نه با پاهای خسته دختر دمبختی که هنوز رویا دارد. خلاصه همه جا یا قیمتها آن قدر بالا بود که برقم گرفت یا آن قدر مدل عجیب بود که خودم هم گیج شدم. فکر کنم اگر الان بخواهی برای دخترت جهیزیه درست و درمان جور کنی، باید وام نفس بگیری و چند وقت تا بانک و بازار و مغازهها را گز نکنی، کارت راه نمیافتد. تازه آخرش هم ممکن است داماد با یک لیوان آب یخ روبروی آدم بنشیند و بگوید: «خاله، دم شما گرم، ولی این که چیزی نشد» خلاصهای اگر قرار باشد اینجوری جلو برویم…

اصغری – فرهنگ خداپرست کماندار خراسان جنوبی در مسابقات قهرمانی کشور جام وفاق قهرمان شد.