درس جامعه شناسی در اتاق کوچک تاکسی

بهروزی فر – همه عوامل دست به دست هم دادند تا بعد از مدت ها برای رسیدن به مقصد، کنار خیابان بایستم و پراید زردی سوار شوم، مبدأ انتهای معلم بود و مقصد میدان امام خمینی(ره) . راننده بود و دو مسافر دیگر، که من هم به جمع شان اضافه شدم و راه افتادیم. کمی جلوتر، یک نفر دست تکان داد و بلند بلند مسیرش را گفت، اما راننده همان طور که می رفت، برایش بوقی زد و گفت:” به خاطر کرونا، عقب دو نفر بیشتر سوار نمی کنم”. مسافری که جلو نشسته بود، رو به راننده گفت:” ای بابا، کرونا سیری چند برادر”؟ بعد با دست، پارک آزادگان را نشان داد و گروهی از جوان ها را که بدون ماسک دور هم نشسته بودند و سیگار می کشیدند و تخمه می خوردند… و بعد رو به راننده گفت:” به نظر تو، اینها چقدر دارن دستورالعمل ها رو رعایت می کنن؟ “ راننده، سری تکان داد و گفت:”هر کدوم مون به سهم خودمون وظیفه داریم، رعایت کنیم، حالا اینان که بچگی می کنن و خطا مرتکب میشن، خدای نکرده یک کدوم شون بگیرن، اون‌وقت می فهمنن چه کاری کردن” ! مسافر بغل دست من هم، آهی کشید و گفت:” هر کسی مثل من، توی ۷ ماه، چهار نفر از فامیلاش رو به خاطر کرونا از دست داده باشه، می فهمه که کرونا با هیچ کس شوخی نداره”. بحث کرونا همچنان ادامه داشت که به خاطر ترمز ناگهانی ماشین جلویی، راننده هم روی ترمز زد و متوقف شد. کنار خیابان، به خاطر شب عید، شیر کاکائو توزیع می کردند و راننده ماشین یک مرتبه ایستاده بود تا فرصت را از دست ندهد. این حرکت، جهت صحبت ها را به بی مبالاتی ها کشاند و این که هر آن ممکن بود، تصادفی رخ بدهد و اتفاقی تلخ بیفتد. من که سَرَم به خاطر این ترمز ناگهانی به در خورده بود، گفتم‌: “ این توزیع چای و شیر و شیرینی وسط خیابون کار اشتباهیه، ای کاش برای مناسبت ها، جاهای خاصی رو در نظر می گرفتن تا هم اینطوری ترافیک درست نشه، هم جون این بندگان خدا در امان بمونه، هم تصادف نشه”. راننده ادامه حرفم را گرفت و گفت:” الان که چیزی نیست، موکبا رو که راه میندازن، شرایط خیلی بدتر میشه، هر چند قدمی با این مشکلات مواجهیم، جالب اینه که همیشه قبل محرم میگن، موکبا سامان دهی میشن ولی خبری نیست که نیست”. حرف در مورد معایب و مزایای راه اندازی موکب ها و لزوم نظارت بیشتر به روند کارشان ادامه داشت که به سه راه ابتدای بلوار معلم رسیدیم. چراغ قرمز و یک توقف چند ثانیه ای، توجه همه را به بیلبوردها جلب کرد. مسافری که عقب، بغل دست من نشسته بود، گفت:” به نظر شما حکمت این جانمایی غلط چیه؟ شهرداری چه پولی بابت این تبلیغات از دستگاها و شرکتا میگیره، ولی متأسفانه اصلاً بازخورد خوبی نداره، راننده ها به سرعت رد میشن، اگه بخوان تابلوها رو بخونن حتماً تصادف می کنن، برای همین باید تموم حواس شون به رانندگی باشه، مگر این که مثل ما چند ثانیه پشت چراغ قرمز بمونن و خیلی تند و چشمی، نگاهی به این تبلیغات بندازن و.. “. حرفش تمام نشده بود که یک راننده جوان با یک ۲۰۶ مشکی که چرخ هایش کاملاً روی زمین بود و صدای  باندهای بزرگش، گوش و روح را می خراشید، به سرعت چراغ قرمز را رد کرد و با لایی کشیدن از بین ماشین ها، وارد خیابان ارتش شد. او رفت، چراغ سبز شد اما صدای بوق ممتد ماشین ها همچنان به گوش می رسید. حرکت خطرناکش را مسافر جلویی اینطور تفسیر کرد؛ “ پول زحمت کشید بابا، شده این ماشینی که اون بچه ریالی براش هزینه نمیکنه، اتفاقی هم  که بیفته، پولش رو بیمه میده، بایدم این غلطا رو بکنن”. راننده وسط حرفش آمد و ادامه داد:” ای بابا، خیلی از پدرای بنده خدا خبر ندارن بچه هاشون ازین هنرا می زنن، نمونش همین چند وقت پیش، بنده خدایی که کارمند هم هست، صبح پیاده میره سرِ کار تا خانم و پسرش با ماشین برن خریدای خونه رو انجام بدن، پسر بدون اطلاع مادر ماشین رو برمیداره و میره دنبال تست سرعت با رفیقاش. توی بلوار پیامبر اعظم، با چنان سرعتی از لبه بلوار وسط بالا رفته بود که بعد از چند تا معلق، اونور بلوار وسط راه آمده بود زمین و هم ماشین رو کلاً داغون کرده بود، هم خودش حسابی ضرب خورده بود”. همه اظهار تأسف کردند و برای لحظاتی سکوت بر جمع حاکم شد، تا این که به خیابان طالقانی رسیدیم و ترافیک سنگین این مسیر، صدای اعتراض راننده را بلند کرد؛” کی میخواد این خیابون درست بشه، خدا میدونه، این همه سال شده برای یکطرفه کردن و تعریض این خیابون طرح میدن ولی از اجرا خبری نیست”. مسافر بغل دست راننده گفت:” طرح؟!… طرحا اگه طرح بود که همین ساختمون هلال ۱۰ سال پول مردم رو به کُندِه نمی کرد، پسر من خونه شو فروخت و دو مغازه تو این مجتمع خرید، حالا این همه ساله مستأجره و هنوز نه اینجا تکلیفش رو روشن میکنن، نه تونسته خونه بخره، زنش هم مدام بهش منت میکنه و غر میزنه و او هم به غلط کردم افتاده “. همه به حرفش خندیدیم. حرف ها از حوالی سه راه اسدی و با دیدن شلوغی های بازار به سمت و سوی گرانی ها کشیده شد، راننده گفت:” شرایط جوری شده که ما رو که شرمنده زن و بچه مون کرده، اونا از من توقع دارن، من هم اصلاً نمیتونم تعارف بزنم و ببرم شون بازار، نه این که نخوام، نه به خدا، کاش میداشتم و می تونستم این دم عیدی حسابی از خجالت شون دربیام، ولی ندارم”. آه راننده با عذرخواهی مسافر بغل دستی بنده برای توقف، توأمان شد، من هم پیاده شدم با انبوهی از تحلیل ها و تفسیرها از صحبت های جمعیتی کوچک از مردم یا بهتر بگویم جامعه شناسان واقعی، که دقایقی با آنها همسفر و همکلام بودم.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۹۲۲۱۳۴۲۸۷  اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


دیدار جواد قناعت استاندار خراسان جنوبی با علی اکبر محرابیان وزیر نیرو، با دستورات ویژه

بیشتر

کاری – مدیرکل حفاظت محیط زیست خراسان جنوبی بیان کرد: سازمان حفاظت محیط زیست برای

بیشتر

نسرین کاری- خراسان جنوبی بیش از ۲۰ هزار معلول ثبت شده در سامانه بهزیستی دارد

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت