وقتی در خیابانهای بیرجند دور میزنی، از بلوار مدرس تا خیابان معلم، انگار در هر چند قدم یک کافه یا رستوران تازه سر برآورده. انگار هر روز یکی در حال افتتاح است و دیگری در حال تغییر دکور. قصد ندارم بگویم چرا اینقدر زیاد شده یا کسی را نقد کنم، اما موضوعی پشت این رشد عجیب وجود دارد؛ موضوعی اقتصادی که شاید نیاز به فکر کردن داشته باشد. در شهری مثل بیرجند، که شتاب سرمایهگذاری کلان تقریباً نزدیک به صفر است و اغلب جوانان به دنبال راهی برای تأمین حداقل معاشاند، جامعه به جای حرکت به سمت خوشیهای بزرگ و پایدار، مثل سرمایهگذاری تولیدی، سفر تفریحی با خانواده، یا یادگیری مهارتهای واقعی، به سمت خوشیهای کوتاهمدت حرکت میکند؛ خوشیهایی که با یک فنجان قهوه یا یک بشقاب پاستا قابل خریدند. افزایش قیمتها، پایین آمدن قدرت خرید مردم و خستگی روانی ناشی از اقتصادی که کار و امید در آن کم شده، باعث میشود لذتهای لحظهای جایگزین چشماندازهای بلندمدت شوند. به تعبیر اقتصادی، وقتی افق ذهنی مردم کوتاه میشود، مصرف آنی بر سرمایهگذاری ارجحیت پیدا میکند. یعنی اقتصاد نااطمینان زا، مردم را به رفتارهای سریع و کمریسک سوق میدهد. باز کردن کافه برای جوانی که نه زمین دارد، نه کارخانه، یعنی تلاش برای درآمدی کوچک اما ملموس. رفتن مردم به همان کافه هم یعنی خریدن لحظهای از آرامش وسط آشوب قیمتها. در ظاهر، افزایش رستورانها و کافهها نشانه رونق است، اما اگر از لنز کلان نگاه کنیم، شاید نشانه کوچکی از رکود هم باشد؛ رکودی که مردم را از آینده دور کرده و به حال چسبانده است. بیرجند امروز به جای اینکه به سمت تولید، گردشگری یا بازارهای صنعتی حرکت کند، به سمت بازتولید «احساس خوشی موقت» رفته است. این نگاه نه نقد است و نه نفی؛ فقط یک مشاهده از رفتار اقتصادی جامعهای که در میان فشار معیشت، به دنبال لحظههایی از رضایت روانی میگردد. شاید وقت آن رسیده که مسئولان، اقتصاد شهری را نه فقط از زاویه اشتغال یا درآمد، بلکه از زاویه روانِ مصرف مردم نیز ببینند.شاید شما هم در ستون دیدگاه، این حرف را نقد کنید؛ چون بحث تازهای است که جوابش فقط در گفتوگو پیدا میشود، نه در جدولِ افتتاحیه کافههای تازه شهر.

حاجی – به عنوان یکی از هموطنان و هماستانیهایی کهسالهاست به دور از زادگاه، در

