هرم پور- شانس یا بدشانسی ما به عنوان نسلی که در حال تجربه ی یکی از سخت ترین شرایط کشور در سالهای اخیر هستیم این است که یا خودمان با مشکلات، تنگناها، و مصائب مختلف دست و پنجه نرم می کنیم و یا شاهد مشکلات، تگناها، مصائب و زمین خوردن های دیگرانی که در اطراف ما زندگی می کنند، هستیم. «اقتصاد»، مهم ترین نقش را در این رنج های خانمان سوز دارد. و یکی از فاجعه بارترین و اثرگذارترین نقش هایش، اثرگذاری بر حوزه «فرهنگ» است. در هفته های اخیر حتماً شما هم خبرهای متعدد از تعطیلی برخی روزنامه های کشوری و استانی، کاهش تعداد اوراق منتشر شده روزنامه ها، تعدیل نیروها در مؤسسات رسانه ای و مطبوعاتی و کاهش شدید تیراژ کتاب ها و میزان فروش مطبوعات(مکتوب) در پی افزایش قیمت کاغذ را شنیده اید. این ماجرا شاید تنها اتفاقی باشد که همه اش «متن» است و «حاشیه ای» ندارد. بله. شما به عنوان مخاطبین مطبوعات، الزاماً خبرها را دیده اید یا شنیده اید و ما به عنوان عناصر رسانه ای و مطبوعاتی، با پوست و گوشت و استخوان، ثانیه به ثانیه، این درد و رنج را که در حال تبدیل شدن به یک خطر بزرگ و فاجعه ی جبران ناپذیر است، لمس می کنیم. «مارکوس گاروی» فعال مدنی جمله جالبی دارد که تقریباً همگی به آن ایمان داریم. او می گوید: «مردمی بدون شناخت فرهنگ، اصلیت و تاریخ گذشته خود، مثل درختی بدون ریشه هستند.» همه ی تئوری های جامعه شناسی و همه ی تجربه ی نسل های متمادی زندگی انسانی، دقیقاً بیان کننده ی همین مطلب است. کسانی که اهل خواندن و نوشتن هستند می دانند و این فهم و تجربه ی مهم را دارند که فرهنگ ملت ها، در سده های اخیر با دو چیز به درستی و همراه با حفظ امانت و کمترین دست خوردگی به نسل های بعد انتقال پیدا کرده است: «کتاب» و «مطبوعات». و ما این روزها، زیر چکمه های یک اقتصاد شکننده و زیان ده و دارای حفره های متعدد، صدای خرد شدن استخوان های هر دو را می شنویم: هم «کتاب» و هم «مطبوعات» را . اقتصاد امروز جامعه ایرانی، متأسفانه در خدمت دو نسل از صاحبان حقیقی انقلاب و کشور نیست: «اهالی فرهنگ» و «مردم مستضعف». و من معتقدم اگر در همه ی ادوار تاریخی منطقه ی ما، این دو، یعنی اهالی فرهنگ و مردم مستضعف اما علاقه مند به فرهنگ، به شدت به هم وابسته بوده اند و خدمت های متقابل بسیار به هم کرده اند، بعد از این هم می باید کنار هم و دادرس همدیگر باشند. روند در پیش گرفته شده برای اقتصاد کشور، افول رسانه های مکتوب را به دنبال خواهد داشت، درست عکس چیزی که بعد از سالها، بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان به آن رسیدند. آنها در تلاش بودند رسانه ها را از فضای مکتوب به فضای مجازی کوچ دهند و با صرفه جویی در هزینه ها و وقت و افزایش دسترسی ها، طرحی نو در اندازند. اینک سالهاست به این نتیجه رسیده اند که با مقوله ی فرهنگ نمی توان چنین بازی هایی را در پیش گرفت. فرهنگ برای قوام و برای دوام، نیازمند کُنجی آرام و دور از هیاهوهای کثیف و پلشت و مبتذل جاری در فضای مجازیست. مرگ مطبوعات و رسانه های مکتوب، مرگ بخشی از فرهنگ ها به ویژه فرهنگ های بومی در مناطقی مثل ماست که مردم نه صدایی و نه ندایی برای فریاد زدن حقشان دارند. اما چه باید کرد؟ به قول «آلبرت اینشتین»، «زندگی مانند دوچرخه است، به جلو حرکت نکردن مساوی با زمین خورن است». پس باید کاری کرد و به جلو حرکت کرد. در فضایی که تقریباً از بخشی از مسئولین می باید قطع امید کرد، مردم فرهنگ دوست، به عنوان حامیان همیشگی، بازیگران و منجیان حقیقی این مشکلات هستند. احساس می کنم این روزها، می باید توجه مردم به رسانه های مکتوب، به مجاری مکتوب انتقال فرهنگ، به محتوای سالم و صحیح و اثرگذاری که در خارج از فضای مجازی و در فضای واقعی منتشر می شود، بیشتر و دغدغه های حمایتی شان از رسانه های مکتوب، از روزنامه ها و مجلات مکتوب استانی فراوان تر شود. رسانه های مکتوب، زیر هزاران خروار مشکلات ریز و درشت، در حال تقلا و تلاش برای پیدا کردن روزنه ای برای نفس کشیدن و تجدید حق حیاتشان هستند. گاهی اخذ یک اشتراک، گاهی ارائه ی یک آگهی ساده، گاهی ارائه یک محتوای خوب، گاهی استفاده از فضای رسانه مکتوب به عنوان مجرای اطلاع رسانی مطالب اداری و سازمانی و گاهی گوشه چشمی به هدایت بذل ها و بذرهای خیرخواهانه به سمت و سوی حمایت های فرهنگی، می تواند نفسهای به شماره افتاده بسیاری از مطبوعات را دوباره احیاء کند. یادمان باشد، فرهنگ، جز با نهر زلال رسانه مکتوب به نسل بعد نمی رسد و اگر به درستی و از مجرای مناسبش نرسد، فاجعه ای در انتظار ما، فرزندان ما، فرهنگ و سبک زندگی و تمدن ما ، چه در جغرافیای استانی و منطقه ای و چه در جغرافیای جهانی خواهد بود.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود را درباره این سرمقاله به شماره 09304943831 ارسال بفرمایید)