چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴

وقتی کودک خواب نمی‌بیند، ما هم آرام نمی‌گیریم

کاری – من یک دختر بیرجندی‌ام.از سرزمینی که سهمش از رسانه، اغلب فقط نام کویر و کم‌آبی‌ست؛اما اگر دوربین‌ها می‌دیدند، می‌فهمیدند که مردم این خطه،‌با دل‌هایی لبریز از ایثار،با شانه‌هایی که سال‌ها زیر بار رنج بوده‌اند،چگونه امروز کنار شما ایستاده‌اند. وقتی خبر رسید بار دیگر خاک ایران زخمی شده، وقتی مادرانی در تهران، شیراز و تبریز، فرزندانشان را از زیر آوار بیرون کشیدند،ما اینجا در بیرجند، در نهبندان، در قائن، فقط تماشاگر نبودیم.گریستیم. لرزیدیم.و صدای آن گریه بی‌پایان مادر در شیراز، انگار در خانه‌های ما طنین انداخت.این فقط یک حمله نبود.یک فاجعه انسانی بود.ضربه‌ای به قلب همه‌مان؛به مادری که فرزندش دیگر صبح را ندید،به کودکی که عروسکش را در آغوش گرفته بود و حالا زیر خاک خوابیده،به پدری که دیگر نمی‌داند با قاب عکس روی میز حرف بزند یا با سکوت.ما مردم خراسان جنوبی،طعم جنگ را در دهه شصت چشیده‌ایم.در همین روستاهای مرزی‌مان، کاروان شهدا یکی‌یکی بازمی‌گشتند.پدران ما در جنوب جنگیدند،مادران‌مان لباس دوختند، دعا خواندند، و داغ بر سینه گرفتند.
شهید «محمدحسن فایده» را از همین بیرجند داشتیم؛جوانانی از قائن و نهبندان که هرگز بازنگشتند.ما با جنگ، بی‌آنکه در خط مقدم باشیم، زندگی کرده‌ایم.امروز، با دیدن همان صحنه‌ها، زخم‌مان تازه شد.جنگ کهنه، هنوز فرزندان این خاک را می‌بلعد.اما این‌بار، نه در جبهه، بلکه در خانه‌ای ساده، در اتاق خوابی با تخت کودک، در کنار پنجره‌ای که صبحی ندید.کاش دنیا می‌فهمیدجنگی که جان کودک را می‌گیرد، دیگر دفاع نیست، سیاست نیست، حتی دشمنی هم نیست؛جنایت است.و جنایت، درد مشترک همه انسان‌هاست، حتی اگر در مرکز نباشند.اینجا در خراسان جنوبی،مردم نه حاشیه‌اند، نه فراموش‌شده. ما ستون‌های خاموش ایران‌ایم.اگر صدایمان کمتر شنیده شده، اما وقت ایستادن، همیشه در صف اولیم.در سیل، در زلزله، در جنگ، در بی‌صدایی…این مردم عادت دارند کم داشته باشند، اما کم نگذارند.حال هم، وقتی در روستاهای ما چراغی روشن ماند، وقتی زنی دست بر دل گرفت و قرآن به لب آورد، وقتی مردی با لب‌هایی خشک، برای مادرِ تبریزی دعا کرد،همه این‌ها یعنی:ما شریک داغ شماییم.مادری که پسرش را با دست خالی از زیر آوار بیرون کشید،خواهرم است.نوزادی که دیگر گریه نمی‌کند، فرزند همه ماست.و آن خانه‌ ویران‌شده، گوشه‌ای از همین وطن ماست.چه می‌شود که کشوری، با تاریخ و فرهنگ، به نقطه‌ای می‌رسد که کودکانش قربانی سیاست می‌شوند؟چه کسی مسئول اشک‌های شبانه یک مادر است؟ما می‌دانیم دشمن، موشک شلیک می‌کند؛اما وقتی جهان سکوت می‌کند،وقتی “بچه‌ای زیر آوار” فقط یک خبر می‌شود،آن وقت است که باید همه‌مان بایستیم و بگوییم:نه. بس است. دیگر بس است.ما که دل‌مان هنوز با صدای انفجار می‌لرزد،ما که خاطره پیکرهای سوخته را در خانه داریم،می‌دانیم جنگ چه می‌کند با انسان. و می‌گوییم:هیچ کودک ایرانی، نباید تاوان هیچ سیاستی را بدهد.از دل بیرجند، با دل سوخته‌ای برای ایرانما مردم خراسان جنوبی، زاده صبر و فقر و ایمان‌ایم.اگر سقفی روی خانه‌هایمان نیست،دلی روی دلمان هست.و حالا با همان دل،برای همه مادرانی که در تبریز و تهران و شیراز، عزیزشان را در آغوش خاک گذاشتند،دعا می‌خوانیم.گریه می‌کنیم و در دل، سوگواریم.شما تنها نیستید.ما هستیم.نه برای تسلیت گفتن‌های رسمی،بلکه برای همراهی صمیمانه، بی‌صدا، اما واقعی.ما هنوز هم با صدای زخم، از دل کویر، برایتان دعا می‌خوانیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بهروزی فر – از روزی که قابله مجلس در سالهای نخست دهه۸۰ خورشیدی بچه نارسی

بیشتر

مهدی آبادی – حمله سراسری رژیم کودکش و اشغالگر قدس به خاک ایران در روزهای

بیشتر

این روزها زیاد می‌بینیم بعضی‌ها چه تو فضای مجازی و چه تو گفتارهاشون سر خاک

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فرم

فرم گزارش اشکال در سایت