در سوگ آن مرد بی تکرار

هرم پور – در دهه ی هفتاد و هشتاد که روزنامه ی آوا، به صورت ویژه و خاطره انگیزی، محفلی گرم برای ادبا و شاعران و نویسندگان و صاحبان قلم و اندیشه ی بیرجند بود، استاد، رفت و آمد زیادی به دفتر روزنامه داشتند، چه آن زمان که در خیابان آیت اله طالقانی بودیم، چه آن زمانی که برای سالها به خیابان حکیم نزاری نقل مکان کردیم و چه سالهایی که دفتر روزنامه به ساختمان فعلی منتقل شد. گاهی که استاد می آمدند، می نشستم کنارشان تا برایم از خاطرات سالهای حضورشان به عنوان سردبیر روزنامه خراسان بگویند و ایشان می گفت و من می نوشتم و از جمله در باب ویراستاری روزنامه، گلایه هایی مطرح می کردند که به دستور مسئولین آوا، کلمه به کلمه می شنیدیم و تا جایی که مقدورات اجازه می داد،موظف بودیم به آن عمل کنیم. من همان زمان هم مثل حالا، نوقلم بودم و استاد، ضمن تشویق، بدون تعارف و با صراحت لهجه، نکاتی را گوشزد می کردندکه تا همیشه برایم ابدی و ماندگار خواهند بود. سری شوریده و حال و هوای خاصی داشت، در میانه ی صحبت، گاهی، سکوتی عمیق می کرد، به فکر فرو می رفت، کاغذی می خواست و چیزی می نوشت. از برق نگاهش، می دانستیم که باز، جرقه ی شعری زده شده است. یادم هست چند سال قبل، غروب، روبروی درب باغ سپهری(خیابان آیت الله طالقانی) با ماشین در حال عبور بودم که دیدم استاد بقچه ای را بر سر عصا کرده و عصا را بر دوش، درویش وار منتظر تاکسی ایستاده اند. فوری ایستادم، احوالی پرسیدم، دستشان را به ادب بوسیدم و تعارف کردم که سوار شوند. در میان راه، بعد از سالها ندیدن همدیگر، از نام و فامیل و خانواده و تبارم پرسیدند. برایشان توضیح دادم. فی الفور، ابوی و خانواده را شناختند و ارادتی هدیه فرمودند. من را هم شناختند و گفتند مطالبم را می خوانند، بیتی از غزل های شهریار را برایم خواندند که متأسفانه یادم نیست چه بود، و دوباره تشویق و البته با همان صراحت همیشگی، چند نکته ی آموزشی و توصیه. گهگاهی استاد را در کوچه و خیابان و شاید در محفلی می دیدم. آخرین باری که ایشان را زیارت کردم یک هفته قبل از به کُما رفتنشان بود. در یکی از مغازه های میوه فروشی اطراف منزلشان، برای خرید آمده بودند، مثل همیشه، تر و تمیز و پاکیزه، با همان کت و شلوار تیره ای که خیلی وقت ها می پوشیدند. وسط زمستان، هوس انگور کرده بودند و مغازه دار، قول داد که برایشان تهیه کند. سلامی گفتم و عرض ادبی و استاد، با همان لبخند مهربانانه، پاسخ دادند و احوالی پرسیدند و لختی به چشم هایم نگاه کردند تا خوب تر بشناسند و رفتند. نمی دانستم این آخرین دیدار ما به دنیا خواهد بود. شاید خیلی ها می دانند که استاد، در این روزهای آخر، علیرغم صحت و سلامت، بارها از قریب الوقوع بودن سفرشان به آسمان صحبت کرده بودند. عجیب روزنامه ی آوا و دست اندرکارانش را دوست می داشتند و عجیب تر آنکه این روزها دستخطی مبارک از استاد به امانت در دست مسئولین روزنامه ی آواست که همین چند هفته ی قبل، خودشان قدم رنجه کرده بودند و به دفتر روزنامه آمده بودند و خطاب به سردبیر محترم روزنامه، از فوتشان در روزهای آینده خبر داده بودند و جالب تر آنکه حتی ابیات شعری را که دوست داشتند در آگهی ترحیمشان بیاید، همانجا اشاره کرده بودند این طور و آن طور بنویسید. من همیشه، این داغ ابدی بر دلم ماند که چرا آنچنان که باید و شاید، قدری از این استوانه ی قوی و بی تکلف ادب و شعر ایرانی، ندانستیم و ندانستند. استاد ناقوس، مرد بزرگی بود که قدرش در زمان نمی گنجید. یادم هست آن روز در آن میوه فروشی که چند دختر و پسر جوان هم ایستاده بودند، آنقدر استاد استاد گفتم تا بدانند این مرد، این جثه ی ترکه ای استخوانی متواضع، این سرسفید شوریده حالِ بی تکلّف، این بی ادعایِ بی همتایِ بی مثال، این مَردِ بی تکرار، چقدر برای ما که می شناسیمش، عزیز است و چقدر برای آنان که می شناختندش، عزیزتر. و این سنت خداست و خواهید دید که در سالهای آینده، از غلامحسین یوسفی، از ناقوسِ بیدارباشِ محبت و ادب و شعر و لطف، از او که رهبری با عشق و محبت نامش را می بردند و تأکید داشتند که اصل و نسب جغرافیاییش نیز به دنباله بیاید، از او که اینک در پای تخت خدایگان شعر مذهبی و ارزشی در خوسف، در آغوش محبت خاک آرمیده است، لحظه به لحظه، خواهند گفت و خواهند نوشت. استاد ناقوس، عشقی به روزنامه ی آوا و دست اندرکارانش داشت که امیدواریم قدردانش بمانیم و جبرانش کنیم، به رسم ادب بوسیده ایمش و در قاب دل و جان، گوشه قلبمان جاودانه اش کرده ایم.نبودنش، ثلمه ای بزرگ به دل و جان این دیار است، اما یادش، نامش، خاطره اش، کتاب هایش، شعرهایش، دست نوشته هایش، مکتبش، آموزه هایش، دغدغه هایش، و خاندان معزز و همسر و فرزندان و تبار پاک و بی آلایش و عزیزی که از خود به یادگار گذاشته است، چشمه زلال برکت ابدی برای این خطه ی فرهنگ خیز و فرهنگ دوست خواهند ماند. عرض تسلیت به خانواده ی سوگوارش، عرض تسلیت به همه ی هنرمندان و اهالی شعر و ادب و فرهنگ، و آرزوی غفران و مغفرت و آرامش برای این روح بزرگِ به دیدارِ حضرت حق سفر کرده.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۳۰۴۹۴۳۸۳۱ یا صفحه اینستاگرامی @s.hossein.harampoor.m اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


بهروزی فر- عصر شنبه ۳۰ اردیبهشت ماه خبری تلخ، مردم ایران و جهان را در

بیشتر

خبر شهادت آیت الله رئیسی همه ما را شوکه کرد.رئیس جمهوری که الحق مردمی بود

بیشتر

در پی حادثه برای بالگرد حامل رئیس جمهور، آیت الله رئیسی به شهادت رسید.بالگرد حامل

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت