شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

خط آخر

هرم پور – احساس می کردم نوشتن برای آخرین بار، یکی از سخت ترین کارهای عمر آدمی باشد. اما نمی دانستم که علاوه بر سختی، جانکاه و غم انگیز هم هست. نوشتن در آوا، آن هم سالهای سال، آن هم با همه ی عشق و علاقه، و آن هم با همه ی محبتی که در تمام این سالها دوستان عزیز «هم آوایی» به من داشتند یکی از بهترین فرصت ها و شیرین ترین تجربه ها و شاید به انصاف، بزرگ ترین افتخار من بود. توفیقی بود پربرکت و عمری بود به غایت سرشار از تجربه و لذت های بی پایان. اما آدمی در مسیری از زندگی به جایی می رسد که احساس خستگی می کند. احساس می کند علیرغم تمام دوست داشتنی ها و آینده و آرزوهایی که برای خودش تعریف کرده، باید جایی، بر بلندای تمام این همه سال ها، بایستد و قرص و محکم، صاف و پوست کنده و صریح به خودش بگوید:«دیگر بس است» ! اگر بگویم مشکلات تنگناهایی که به ویژه در این چندماهه اخیر، چه به صورت شخصی بر زندگی من تحمیل شد و چه از سوی بعضی از مسئولین ، هیچ اثری در این ترک خدمت و به خدا سپردن سنگر نداشته، به واقع به خودم و به دیگران دروغ گفته ام. اگر هم بگویم همه چیز بحث های زندگی من بوده و شرایط اجتماعی و سیاسی استان در این موضوع نقشی نداشته اند، باز هم همه ی واقعیت را نگفته ام. اما به جایی رسیده ام که شرایط روزنامه نگاری، خبرنگاری، نوشتن و تزریق فکر و اندیشه به جامعه ای که به شدت درمقابل لذت این شنیدن و فهم، مقابله می کند و گارد گرفته و از خود ممانعت نشان می دهد را بی فایده یا اگر منصفانه بگویم، کم فایده می بینم. امیدم به نسل جوان استان بود و نسل جوان را، این روزها، نسلی سر در گریبان مشکلات خود یا سخت نگران از آینده و تصمیم های دیگران و یا غرق در لذت های مجازی می بینم که کمتر دغدغه ای برای استانش، برای شهرش، برای فرهنگش، و و برای تاریخ و آینده اش دارد یا برایش باقی گذاشته اند. این جوان، مظلوم است، و ظالم، برخی مسئولان بی تدبیر در استان مایند که در هر مسند و مقامی نشسته، اعمال، رفتار و کردار، تصمیم ها و برنامه هایش، استان و آینده ی مردم این استان را به سوی تباهی خواهد کشاند. برای بخشی از مردم این استان هم، که بیش از نیمی از آنها سخت گرفتار نان شبند و اندکی هم سرمست رانت ها و فرصت ها و امتیازها، کلمه ها، جمله ها، یادداشت ها و سرمقاله ها، روزنامه ها و کتاب و رسانه ها به چکار می آیند وقتی شب و روز باید به دنبال لقمه نانی باشند و وقتی قرار است دیگرانِ ناپیدا، سرنوشتشان را رقم بزنند؟ سالها برای شما مردم گرانقدر و عزیزی که نه از جمله ی گرفتاران نان شب بودید و نه از جمله ی رانت خواران اژدها سر، از مشکلات و دردها و نیازها و مطالبات و خواسته هایتان نوشتم. عذرخواهم اگر خیلی وقت ها، قصوری شد، عذرخواهم اگر مطلبی آنطور که باید و شاید به صورت مناسب مطرح نشد یا آنقدر این قلمِ ناتوان، قوی نبود که بتواند حق مطلب شما را ادا کند، عذرخواهم که گاهی به اجبار از نوشتن بعضی مطالب معذور یا مغفول ماندم و بعضی از ناگفته ها، برای ابد در این دل رنجور و سرشار از درد، ماندگار شد و به تاریخ پیوست. سالها نوشتم و دیگران زندگی کردند، و مدتهاست تصمیم گرفته ام در این سالهای باقی مانده ی اندک از عمر، من هم کمی زندگی کنم، فقط کمی، به اندازه ی همه ی سهم یک روزنامه نگار از زندگی و شما بهتر از من می دانید که میراث دغدغه ها و امانت نگرانی های مدام برای مردم و جامعه، لذتی برای این روزهای اندک باقی مانده از عمر هم نخواهد گذاشت. در تحمیل این سختی ها، به شدت از بعضی مدیران بی مسئولیت در استان، از بعضی مدیران بی تدبیر، از بعضی مدیران مغرور و فراری از پاسخ، گلایه مندم و از آینده ی استان به سبب تداوم حضور بعضی از این مسئولین و مستدام شدن حضور سایه های شومشان بر سر مردم نجیب و عزیز و شریف و مظلوم خراسان جنوبی، سخت بیمناکم. و حقیقت تلخ آن است که نه همه اما بخش مهمی از مدیران استان بیش از آنکه به دنبال حق مردم باشند به دنبال مستدام ماندن میز و صندلی هایشان هستند و به سبب حمایت های ناجوانمردانه، ماندنی شده اند. در تمام این روزها و در تمام این سالها خوشحالم که «هرم پورِ سرمقاله نویس» هیچگاه خریده نشد، اما یادتان باشد تاوان این خریده نشدن، شرایطیست که این روزها من به آن گرفتارم و شاید همین است که رسالت روزنامه نگاری را، بیش از آنکه به سمت عاشقی ببرند، به سوی تحمل دردها و صبوری های بی پایان سوق می دهند. استدعا می کنم هرچه می توانید درباره ی تاریخ استان مطالعه کنید و اطرافیان را هم به این امر تشویق کنید. تقاضا می کنم به هر طریقی می توانید نگذارید قدرتِ خود بود و قدرت تصمیم گیری را از شما بگیرند. و آرزو می کنم برخی افراد ناکارآمد استان که مسببین اصلی بیچارگی استان هستند را به زباله دان بسپارید و تخم شوم بی خیالی نسبت به آینده و سرنوشتتان را از وجودتان جدا کنید و بسوزانید. تا خونی در این رگ های بی رمق جریان دارد و تا چند صباحی که نفسی می آید، شرمنده ی همه ی محبت هایتان خواهم بود. امید که ادامه دهندگانی بهتر از خود داشته باشیم. بدرود.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق 09304943831 یا صفحه اینستاگرامی @s.hossein.harampoor.m اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاری – ثروت های یک منطقه، همیشه معادن و گنجینه و دفینه هایش نیستند، گاهی

بیشتر

سلام و عرض خسته نباشید. چند وقتی است که برنامه ها و پروژه های شهری

بیشتر

هدیه ویژه دولت رئیس جمهور شهید به اهالی بخش دستگردان با ابلاغ عشق آباد به

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فرم

فرم گزارش اشکال در سایت