بی تعهدی در برابر فضای سبز شهر خیانت به مردم است

هرم پور – مدت هاست شهر بیرجند در معرض بخش مهمی از ریزگردها، غبار و گرد و خاک وارد شده به فضای استان است. همه ی بیرجندی ها به یاد دارند که تا همین یکی دو دهه قبل، همه ی زور بادهای سیستان به همان صد و بیست روز منتهی می شد و همه ی آزار و اذیتش، به زوزه ی روزانه و شبانه ی بادهایی که به نوعی، نعمتی برای شهری قرار گرفته در میانه ی دو رشته کوه محسوب می شدند. اما مدتهاست به اراده و همت و دست بی تدبیر خود ما، این نعمتِ خوش و به موقع، به نقمتی بزرگ تبدیل شده و سنگینی بارِ بادهای صد و بیست روزه به هجوم بی امان گرد و خاک و ریزگردهای صد و شصت روزه تحویل گردیده است. یادم هست در همین دوران کودکی من، فضای سبز شهر بیرجند، چه آنچه در پارک ها و تفرجگاههای داخل وچه آنچه در اطراف شهر وجود داشت، بسیار بیشتر از حالا بود. به ندرت یادم هست که گفته باشند درختی به خاطر کم آبی یا بی آبی در شهر خشک شده یا درخت یا درختانی را به بهانه ی خشکی قطع کرده باشند و به جایش ساختمان ساخته باشند. به ندرت خودرویی را می دیدم که درخت قطع شده یا چوب تازه حمل کند، گو اینکه پدرم می گفتند قدیم ترها، در مقطعی از زمان، حتی زغال در بیرجند قاچاق بود، چه رسد به چوب بُری و درخت قطع کنی. یادم هست هنوز تپه های اطراف شهر که همیشه مثل یک حصار مقاوم بودند و پشتشان انبوهی از ماسه بادی ها جمع می شد و مانع ورودشان به شهر می شدند، اینطور بی امان و ناباورانه به دندانِ لودرها و بیل های مکانیکی، کشیده نشده بودند. یادم هست دو طرف خیابان انقلاب ، همانجایی که «کِشمان» بیرجند نامیده می شد، پر بود از درختان عناب و گندم زارها و جوزارهایی که از میانشان آب «قنات قصبه» و «عباس آباد» گهگاه می گذشت و فضای شهر را چه از نظر زیست محیطی و چه از نظر روحی و روانی، به یک تعادل زیبا می رساند. یادم هست بچه بودیم و به همین پارک های داخل شهر می رفتیم و هیچ خاطرم نیست حتی یکبار(واقعاً حتی یکبار) یک درخت خشک شده در پارک، دلم را آزرده باشد. یادم هست روزگاری در دهه شصت، پدرم در همین باغ شوکت آباد به رزمندگان راهی جبهه، درس نظامی می دادند و من کودکی چند ساله بودم که گاهی با مادرم برای دیدنشان می رفتیم، و این کودک چند ساله چه کیفی می کرد وقتی در میانه ی درختان انبوه کاج و انگور و زردآلوی باغ گم می شد و می ترسید که شاید روزی، این درخت ها چند برابر حالا باشند و همه ی مردم شهر، در آن گم بشوند! زهی خیال باطل! این کودک خوش خیال ساده، نمی دانست که سالها بعد، وقتی او در میانه ی سالهای زندگیش، دوباره به آن باغ، به آن باغ ها، به آن پارک، به آن پارک ها، به آن کِشمان و تپه ها سری می زند، باید اشک بریزد و حسرت بخورد. آن کودک چند ساله ی آن روزها و این مرد میانه سال این روزها، حق دارد که از بی شرم ترین آدم هایی که مسبب این حادثه ی جانکاه بوده اند بپرسد که به چه حقی این بلا را بر سر بیرجندِ زیبای او آورده اید؟ آیا حق دارد که حقش را بر سر دست بگیرد و مدام بر سر انسان های بی تدبیر و مدیران کوتاه فکر و مسئولین بی دغدغه و ساکتان مغرور و برخی یقه سفیدهای نان به نرخ روز خور و برخی مصلحت اندیش های ترسوی خود فروش بکوبد و فریاد بزند که کدام آدم های ابلهی در این شهر، زیبایی این شهر را از او می گیرد و به دست خودش، فضای سبزش را به ثمن بخس، آن هم اینطور، به حراجِ نابخردی و ناآگاهی می گذارد و مفت مفت آن را نابود می کند؟ آیا حق دارد که به آستانِ همیشه فهیم جامعه اش بنالد و زیر بیرق تاریخ اشک بریزد و چنگ به قلب و دل و جانش بزند که چرا این بلای عظیم و این درد جانکاه را به دل و جان همه ی دخترکان و پسرکان امیدوار آن روز، و زنان و مردان ناامید از بهتر شدن وضعیت زیست محیطی امروز وارد کردید؟ ما یقه ی چه کسی را باید بگیریم؟ چرا شهرداری کاری کارستان نمی کند؟ چرا شورای شهر از پشت میز و صندلی ها تکانی نمی خورد تا دلی از مردم بیاساید و غباری از هزاران رنج زیست محیطیِ نشسته بر رخساره شان را بزداید؟ چرا نخبگان شهر خاموشند؟ چرا معتمدین، یقه ی متخلفین و بزرگان، یقه ی سودجویان شهر را نمی گیرند؟ چرا آنان که متولیان تولید فرهنگ برای شهرند، کارشان را درست انجام نمی دهند که شهروندی، چه به عمد و چه به سهو و از سر ناآگاهی، برای همگون کردن درختان جلو منزلش با رنگ ساختمان، پوست درختان کاج را تا نیمه نساید و از بین نبرد؟ چرا کسی دست و پای هزار تاب و پیچ خورده ی خشک کنندگان عمدی درختچه ها و بوته ها و قطع کنندگان درختان را نمی گیرد و نمی بُرد؟ چرا به دلسوزان فضای سبز شهر، امید هدیه نمی شود و شهروندان خلاق و تلاشگری که به نوبه ی خود سهمی از هزاران سهم بر زمین مانده ی نشاندن یک درخت یا ایجاد یک فضای سبز کوچک را بر دوش می کشند، تشویق نمی شوند و چه بسا با طغیان قانون های من درآوردی از سوی متولیان فشل در شهر، جلوشان گرفته می شود؟ مگر فضای سبز در شهر، احساس و زیبایی نیست؟ مگر فضای سبز در شهر، شُش های تنفسی و قلب های تپنده ی شهر نیست؟ مگر فضای سبز در شهر، مایه امید و انگیزه و بهانه ی ماندگاری نیست؟ پس چه کسی پاسخ و تاوان از بین رفتن این احساس و زیبایی را به ما مردم شهر خواهد پرداخت؟ پس چه کسی هزینه خیانت خود در بریدن رگ های این قلب های همیشه تپنده و شُش های همیشه زنده ی شهر را خواهد پرداخت؟ پس چه کسی به گناه نابخشوده ی کشتن امید و انگیزه ی مردم شهر مجازات خواهد شد؟پس چه کسی عاملان هزاران مهاجرت از شهر بیرجند را به دیوار مجازات خیانتش خواهد سپرد؟ انگار در میانه ی هجوم بی امان و شبیخونشان برای خشک کردن درختان شهر و کشیدن بدحال ترین نقش و نگار از مردم بیرجند در سالهای اخیر بر بوم مدیریتی شان، گلوی فریادها را هم بریده اند و سیلاب مطالبات را هم خشک کرده اند! اما اینگونه نیست و اینگونه نخواهد ماند. امروز، مردم شهر و فردا، تاریخ، از پسِ شمایی که به شهر خودتان خیانت کردید، بر خواهند آمد. شک نکنید.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۳۰۴۹۴۳۸۳۱ یا صفحه اینستاگرامی @s.hossein.harampoor.m  اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


در پی حادثه برای بالگرد حامل رئیس جمهور، آیت الله رئیسی به شهادت رسید.بالگرد حامل

بیشتر

نسرین کاری – روز گذشته مراسم اختتامیه دومین جشنواره منطقه ای مطبوعات شرق کشور به

بیشتر

میرکلانی – مدیرکل حفاظت محیط زیست استان از مشاهده یک قلاده یوزپلنگ آسیایی برای اولین

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت