کتاب دراکولا
جاناتان وکیل بود و برای شرکت فردی به نام پیترهاوکینز کار میکرد. شرکت برای خرید کارفاکس، که ملکی بسیار قدیمی در لندن بود، به کنت مشاوره میداد.جاناتان در طول سفر به ترانسیلوانیا، شهر وین را دید، در خیابانهای بوداپست گشت وگذار کرد، روی پلهای باشکوه رودخانه دانوب قدم زد، و یک شام فوقالعاده در رویال هتل کلوزنبرگ خورد؛ جوجه با طعم فلفلمجارستانی، غذای مخصوص آن منطقه. او به دلایلی خیلی عصبی بود و اگر چه تختش در هتل به قدر کافی راحت بود، همه جور خواب عجیب و غریبی دید و فکر کرد که حتماً به خاطر فلفل بوده است!جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانهاش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه میکرد، سرزمینی را میدید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعهای بینظیر بر فراز یک تپه. او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد میشد، میتوانست گروهگروه آدمهای جالب را ببیند؛ مثلاً زنانی با آستینها و زیردامنیهای کاملاً سفید، یا مردان اسلواک که با سبیلهای کلفت مشکی، کلاههای لبهدار بزرگ و کمربندها و پوتینهای کارشده چرمی گنده، پز میدادند.وقتی قطار به بیستریتز در رشتهکوههای کارپاتیان رسید، هوا تاریکوروشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدنکران برود. آنها آنجا منتظرش بودند. بخشی از کتاب دراکولا:صبح خاکستری سپری شده و خورشید بر فراز افقِ دوردستی است که به نظر میرسد دندانهدار باشد، نمیدانم با درخت یا تپه، چون بهقدری دور است که چیزهای بزرگ و کوچک در هم میآمیزند. خوابآلود نیستم و ازآنجاکه قرار نیست صدایم بزنند تا موقعی که خودم بیدار شوم، بهطبع مینویسم تا خواب بیاید سراغم. چیزهای غریب بسیاری هست که باید بنویسم و اجازه دهید بهدقت نقل کنم که پیش از ترک بیستریتسا چه شامی خوردم، مبادا کسی که این مطالب را میخواند تصور کند آن شب پرخوری کردهام. شامم چیزی بود که به آن «استیک سارقان» میگویند؛ تکههایی از گوشت خوک، پیاز و گوشت گاو با چاشنی فلفل قرمز که با سیخ روی آتش کباب کردهاند.
احساس خوشبختی در زندگی
تنها زمانی میتوانیم احساس خوشبختی واقعی را به دست آوریم که یاد بگیریم به خاطر اموری که در اختیار ما نیستند ناراحت نشویم و به زندگی خود ادامه دهیم. همچنین اگر زندگی دلیلی برای منفی نگری برای ما ایجاد کرد، ما به دنبال دلیلی برای مثبتاندیشی باشیم. همیشه و در زندگی همه ما دلیلی برای لبخند زدن وجود دارد. واقعیت این است که علت ناراحتی و احساس بدبختی بسیاری از افراد این است که آنها در جایی که نباید به دنبال خوشخبتی هستنداگر به دنبال فرار از دشواریها هستید، بدانید که هیچگاه رشد نخواهید کرد. اینکه در گذشته چه شکستهایی خوردهاید مهم نیست. مهم این است که از حال به بعد مسیر را درست انتخاب کرده و طی کنید. برای رسیدن به موفقیت و احساس خوشبختی، باید از سختیها عبورکنید. شرایط سخت را بپذیرید، از آنها درس بگیرید و به راه خود ادامه دهید. گاهی نیز باید امری را فراموش کنید. اگر فراموش کردن لازمه حرکت شما رو به جلو است، اینکار را بکنید. به جای آنکه شکستهای گذشته عنصری برای تخریب امید و انگیزه شما شوند، از آنها درس بگیرید و برای ساختن آینده ای بهتر از آنها استفاده کنید. به درهای بسته پشت سرتان خیره نشوید. در عوض به درهای پیش رویتان توجه کنید و رو به جلو حرکت کنید. نه گذشته قابل بازگشت است و نه تضمینی برای آینده وجود دارد. پس باید در حال زندگی کرد. دقیقهها و ساعتها در حال گذشتن هستند. گذشته در حال افزایش و آینده رو به کاهش است. فرصتها کمتر و افسوسها بیشتر میشوند پس در حال زندگی کنید.
خانه غفاری روستای آرک
خانه غفاری در روستای آرک در ۱۲ کیلومتری شرق خوسف از دیگر ابنیه قدیمی ساختمان بزرگ با حدود ۲۲ اتاق و با معماری خاص و منحصر بفرد در غرف این روستاست که هنوز هم خاطره احداث آن در اذهان بسیار از ثیران روستا موجود هر چند که احداث این ساختمان در سده اخیر بوده لیکن بدلیل معماری حاص امروزه در زمره اماکن تاریخی به ثبت رسیده است اتاقها دارای شومینه یا بخاری دیواری می باشد واز چهار طرف پنجره دارد بنایی خشت وگلی است و ساخت آن سه سال طول کشیده است تاق و چشمه است و هفت خانه دارد و خانه ها به هم راه دارد دارای ایوان است و نمای اآجر کاری دارد . خانه چهار طرف دارد.