بهروزی فر – نیمه ماه رجب المرجب سال ۶۰ هجری و با مرگ معاویه ابن ابی سفیان، دنیا آبستن نادرترین و به گواه تاریخ، تلخ تریخ واقعه در کره زمین شد. یزید بن معاویه که بعد از پدر، ردای خلافت به تن کرده بود، در پی زیاده خواهی های ناشی از قدرت طلبی و به دنبال بیعت گرفتن از همه، حاکم مدینه را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا مهر تأیید ایشان را هم بر حکومت خود بگیرد. تنها راه گریز امام حسین علیه السلام از این بیعت و عدم تأیید ظلم، ترک مدینه آن هم در اختفای کامل بود، جمعی از هاشمیان و شیعیان مدینه، امام حسین علیه السلام و خانواده اش را در این سفر شبانه همراهی کردند، سفری که بعد از گذشت چهار ماه و با رسیدن نامه های دعوت کوفیان، سمت و سویی دیگر گرفت. امام حسین علیه السلام برای اطمینان خاطر از آنچه در طومار های ارسالی کوفیان دریافت می شد، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد و بعد از دریافت پاسخ مثبت از سفیر خود و به منظور نشان دادن اعتراض خود به حکومت وقت! مراسم حج را نیمه تمام گذاشت و در هشتمین روز از ذیحجه راه سفری سخت در پیش گرفت. کاروان، منزل به منزل پیش می رفت و هر دم از آن باغ بری می رسید، کوفیانی که سنگ حمایت از حسین و آلش را به سینه زده بودند، بد عهدی پیشه کرده و پا پس کشیدند و امام وقت خود را در میانه راه، تنها گذاشتند.حربن یزید ریاحی هم سدی بر ادامه مسیر شد و راه را به سوی کربلا هموار کرد، همان جایی که لشکر عمر بن سعد، فرستاده عبیدالله بن زیاد، چشم به راه امام حسین علیه السلام و یاران شفیقش بودند. ماندن کاروان بنی هاشم در صحرای بلا به روزهای نهم و دهم محرم رسید، همان روزهای موسوم به تاسوعا و عاشورا که با گذشت حدود هزار و ۴۰۰ سال، هنوز یادآوری آن چه در آن رخ داده، داغ دل ما را تازه می کند که به قول محتشم کاشانی؛ “خوش داشتند حرمت مهمان کربلا”. بر مهمانان کربلا در آن دو روز ماجراهایی گذشت که ارکان عرش به تلاطم در آمد و “خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار”. و آن صحنه های تلخ، چه زیبا در ابیات محتشم به تصویر در آمده اند؛“عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر/افتاد در گمان که قیامت شد آشکار… / هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند/ هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد / هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید/ هرجا که بود طایری از آشیان فتاد / شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت/ چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد/ بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد / ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان/ بر پیکر شریف امام زمان فتاد / بی اختیار نعره هذا حسین زد/ سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد / پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول/ رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول / این کشته فتاده به هامون حسین توست/ وین صید دست و پا زده در خون حسین توست / این خشک لب فتاده دور از لب فرات/ کز خون او زمین شده جیحون حسین توست / این شاه کم سپاه که باخیل اشک و آه/ خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست… “ صحرای کربلا در سال ۶۱ هجری، صحنه هایی به خود دیده که به قول حضرت حافظ؛” یک قصه بیش نیست غمِ عشق و وین عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است” کربلا، سرهای بریده، خیمه های در آتش جفا سوخته، اسیران پا برهنه، آه و شیون و فغان زنان و کودکان، بی حرمتی ها و توهین ها و… تنها در چند ساعت به فرجام رسید اما قصه جور و جفای رفته بر آل الله سال هاست شیعه و سنی که بماند، دل همه آزادیخواهان دنیا را به دردی سخت مبتلا کرده و بدون تردید” اصلاً حسین، جنس غمش فرق می کند”.(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۹۲۲۱۳۴۲۸۷ اعلام یا ارسال بفرمایید)
دادرس مقدم – پیرمرد بشرویه ایی با بخشش فیش حج خود به جبهه مقاومت از