استاد مراد، شاید در همسایگی ما!!

بهروزی فر – همه “استا مراد” گچ کار را می شناختند، البته خاصیت شهرهای کوچک این است، اما استا مراد به خاطر خلق خوش و برخورد مناسب و صدالبته کار سکه اش، زبانزد و شهره بود، کاری که به او می سپردند، چنان برایش اهمیت قائل بود و نیکو و به موقع تحویل می داد، تو گویی خانه خود اوست، همه شاگردانی که زیر دستش استادکار شده بودند هم این توصیه او را آویزه گوش خود کرده اند که؛ خودتان را جای مردم بگذارید و هر طور دوست دارید با شما برخورد شود، همان را انجام دهید. استاد مراد چهار فرزند قد و نیم قد داشت و همسری که در کنار او احساس آرامش می کرد. گچ کاری چون کاری فصلی به حساب می آمد و بیشتر در فصول گرم سال انجام می شد، درآمد آن چنانه ای به همراه نداشت اما همان رقم اندک هم با قناعت همسر و کم توقعی های بچه ها، چراغ خانه را خوب روشن داشت. زندگی استاد مراد و عائله ۶ نفره اش به شیرینی می گذشت تا اینکه ورق برگشت و یک روز در مسیر برگشت به خانه، سرعت زیاد یک خودروی سواری، جریان زندگی او را تغییر داد. تاریکی شب و خلوت بودن خیابان، مجال فرار را برای راننده خاطی فراهم کرد و دست استاد مراد و خانواده اش را از گرفتن بیمه هم کوتاه نمود!حادثه که هیچ گاه خبر نمی کند، برای خانواده استاد مراد، قصه تلخی را نوشت و نان آور خانه را برای همیشه زمین گیر کرد، نخاعی شدن پدر و فلج شدنش از ناحیه کمر به پایین، یک روی سکه بود و هزینه های سنگین تأمین پوشک و داروهایی که لازم داشت، آن روی سکه… و البته هزینه های یک زندگی ۶ نفره که تا الان از سفید کردن خانه های مردم تأمین می شد و بعد از تصادف، او را پیش خانواده روسیاه کرده بود. من ماجرای قصه استاد مراد را از مدیر زحمتکش کمیته امداد امام خمینی(ره) شهر …. شنیدم و ماجرای آشنایی او هم با این خانواده برمی گشت به واگویه های مردم از سختی هایی که همسر استاد مراد از کار کردن در خانه های مردم متحمل می شد و چون ناگزیر بود برای تأمین معاش فرزندان و هزینه های درمان شوهرش مدام کار کند، با وجود سن کم به عارضه های سختی دچار شده بود.
به او قول دادم با همکاری همکاران رسانه ای، باری از دوش این خانواده برداریم. قبولاندن شرایط سخت فرزندانی که پدر و مادر دارند، به مردم کار سختی بود و آن چه در این جریان بر ما محرز شد، این بود که اگر این چهار طفل معصوم سایه پدر بر سر نداشتند، زودتر می توانستیم برایشان حامی پیدا کنیم و مردم راحت تر می پذیرفتند که ماهانه مبلغی را به حساب کودکان یتیم واریز نمایند، اما خیلی اتفاقی، فردی در مسیرمان قرار گرفت که بدون تردید لطف خداوند رحمان به این بچه ها بود. و حالا ۱۵ سال از آن ماجرا می گذرد، محسن پسر بزرگ خانواده که آن روزها نوجوانی ۱۲ – ۱۳ ساله بود، خود را برای آزمون تخصصی پزشکی آماده می کند، مهدیه ۲۲ ساله مدرک لیسانس خود را در دانشگاه فرهنگیان گرفته و علاوه بر اینکه یک سال معلمی را تجربه کرده، طعم شیرین مادر شدن را هم به زودی خواهد چشید. محدثه و مطهره هم مهیای رقابت در کنکور می شوند و به جهت بنیه قوی تحصیلی، مطمئن هستند می توانند شاخ این دیو را هم بشکنند… و این همه را مدیون همان بزرگمردی هستند و هستیم که روی مان را زمین نزد و پذیرفت چتر حمایتش را بر سر این بچه ها باز کند. استاد مراد، روزگار میانسالی را روی ویلچر می گذراند، همسرش هم به لطف حمایت های آقای حامی! مغازه کوچکی دارد که آن را دو نفری با هم می گردانند، درآمدش زیاد نیست ولی همین که مراد را از خانه نشینی نجات داده و آب باریکه ای است که دست نیازشان را از مردم کوتاه کرده، جای بسی شکر دارد. این روزهای خوشی شان را که می بینم، آن روزهای تلخ را هم مدام پیش چشم دارم و هیچ وقت فراموش نمی کنم، آن روزی را که با مدیر امداد به خانه شان رفتیم، حضور ما بدون هماهنگی قبلی بود و صرفاً برای بردن بسته کمک معیشتی که به لطف جمعی از همکاران مهیا شده بود. اول که بچه ها را ندیدیم ولی روی برافروخته مادر و چشم های به خون نشسته پدر، حکایت از یک ماجرای تلخ داشت، حقیقتی که استاد مراد لحظاتی بعد از آن پرده برداشت و گفت دختر کوچکش محدثه ساعتی قبل از تب بالا تشنج کرده و کبود شده و فقط لطف خداست که دوباره نفسش بالا آمده است. کودک را به درمانگاه بردیم و آن روز ختم به خیر شد. استاد مراد در حالی که گریه می کرد، جان دوباره فرزندش را مدیون حضور ما می دانست و خود را به خاطر اینکه پولی نداشت تا دختر دلبندش را دکتر ببرد، مدام لعن و نفرین می کرد و می گفت؛ ای کاش، زمین دهان باز کند و مرا ببلعد تا دیگر این روزهای تلخ زندگی بچه هایم را نبینم. و این روزها که بر و بچه های کمیته امداد امام خمینی(ره) در استفاده از فرصت رمضان به دنبال جذب حامی برای ایتام و کودکان بدسرپرست هستند، باز هم خاطرات خانواده استاد مراد برای من مرور می شود و ص دالبته تفسیر زیبای آیه ۱۲ سوره یس که- بی تردید ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را پیش فرستاده اند و [خوبی ها و بدی های] بر جا مانده از ایشان و تمام آثار آنها را ثبت می کنیم و همه چیز را در کتابی روشن [که اصل همه کتاب ها و آن لوح محفوظ است] برشمرده ایم-، مدام در ذهنم تحلیل می شوند و غبطه می خورم به حال آن عزیزی که حمایت خود را از این خانواده دریغ نکرد و حالا هر دعای خیر این ۶ نفر، وزن نیکی های او را سنگین تر می کند و هر کار نیکویی که در مسیر کار و زندگی رونق گرفته شان انجام می دهند و تا مادامی که نسل شان بر روی کره زمین اثر ماندگاری از خود برجای می گذارند، بی شک سهمی ارزنده هم نصیب او می گردد، و خوش به سعادت او و دیگر همتایانش! این روزها و به واسطه شرایط اقتصادی وخیمی که رقم خورده، امثال استاد مرادها را کم نداریم، پدران و مادرانی که هستند اما به خاطر موقعیت خاص شان، شرمنده روی خانواده اند و چشم به دست خیر آنهایی که برای رضای خدا، پیش بچه ها روسفیدشان کنند، و طرح محسنین کمیته امداد امام خمینی (ره) چقدر می توانند کوتاه کننده مسیر تحقق آرزوها در این شرایط دشوار باشد!!
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۱۵۷۲۴۸۲۸۹ اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


آدینه – پنجشنبه هفته ی گذشته افتتاحیه اولین گفتاورد ملی نخبگان پهنه خراسان و سمنان

بیشتر

سربازی – شهرستان فردوس با قدمت چند هزار ساله و جاذبه های طبیعی و ساخته

بیشتر

مهدی آبادی – ماجرای اجاره خانه سال هاست دغدغه شهروندان است و در این چند سال

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت