مشتی نمونه خروار، در یک قاب کوچک!!

بهروزی فر- صف ها با همه بدی هایی که دارند، از یک حسن بزرگ برخور دارند، این مدت های تقریباً طولانی انتظار، فرصت های مطلوبی برای درد دل کردن ها و از هر دری سخن گفتن هاست، آدم هایی که اغلب هم را نمی شناسند، به واسطه این صف ها، زمانی گاه طولانی را در کنار یکدیگر قرار می گیرند و هر کدام دنیایی حرف برای گفتن دارند. فرقی هم نمی کند، این همجواری چند ساعته در یک صف نان باشد و به واسطه نابلدی شاطر آقا به جهت تازه نصب شدن دستگاه های کارتخوان جدید نانوایی ها، یا در صف مرغ که این روزها به گفته اصناف مرتبط، به خاطر گران شدن این تنها گوشت سفره های محقر بعضی ها! از سبد خرید خیلی ها پر کشیده و دیگر صف خریدش مثل قبل ترها داغ نیست!! این صف انتظار می تواند در یک مرکز بینایی سنجی رقم بخورد و به واسطه معطل ماندن مردم برای تحویل عینک های نو و جدید، یا تعمیری شان و یا هم در چشم به راهی رسیدن پزشک مربوطه! و من همین چند روز پیش، در چنین صفی، درست به مثابه یک کلاس جامعه شناسی، با آدم های زیادی همکلام شدم و از دردها شان شنیدم و همنوایشان شدم. اولی خانمی بود پنجاه و سه چهار ساله که خود را کنیز معرفی کرد و گفت؛ پرستار بچه ۴ ساله یک خانم دکتر است. او با دخترش آمده بود تا عینکی که در دعوای خواهر و برادری از وسط به دو نیم شده بود را تعمیر کند و در پاسخ به پیشنهاد آقای آن سوی پیشخوان که می گفت؛ تعمیر این عینک، آفتابه، خرج لَحیم است، یک فریم جدید بخرید، گفت؛ همین را درست کنید، باز یک چند سالی عینک است، دوباره که بشکند، یک فکری به حالش می کنم. پاسخ را که داد، دوباره روی صندلی آرام گرفت و گفت؛ فعلاً اولویت با خانه است، خودم دیابت دارم و باید چشم هایم را معاینه کنم، ولی فعلاً هزینه ویزیتش را ندارم. پرسیدم؛ ان شاء الله قصد خرید خانه دارید؟ سری تکان داد و گفت؛ نه بابا، مستأجریم و همین امروز هم، مهلت قراردادمان تمام شده، مدتهاست دنبال خانه می گردم، هیچ مورد مناسبی پیدا نمی کنم، اجاره ها اینقدر زیاد شده که حقوقی که می گیرم را کامل باید بدهم، البته همه پول پیش می خواهند که من ندارم. گفتم؛ پول پیش را که بدهید، مبلغ اجاره کمتر می شود و کمتر اذیت می شوید. گفت؛ پس اندازی ندارم. گفتم؛ از همان خانم دکتری که بچه اش را نگه می داری، بخواه کمکت کند، پول را بگیر و کم کم از کارکردت کم کند. سری تکان داد و گفت؛ اگر دردم، یکی بودی، چه بودی؟ کمی سکوت کرد و دوباره گفت؛ رفتیم همین کوچه پشت، نان زنجبیلی تنوری بخریم، کیلویی ۸۰ هزار تومان گفت، خیلی زیاد بود، نخریدم. بعد ادامه داد؛ من همیشه آرد می خریدم و خودم نان زنجبیلی درست می کردم و نان می پختم، الان آرد نداریم، نانوایی ها هم که دیگر آرد نمی فروشند، میدان امام رفتم بخرم، گفت کیلویی ۲۰ هزار تومان، منصرف شدم… حرفش تمام نشده بود که صدایش کردند، عینک دخترش آماده شده بود، گرفتند و رفتند. مادر و دختری هم برای خرید عینک آفتابی آمده بودند، دختر یکی یکی عینک ها را به صورتش می گذاشت و از مادر نظر می خواست، مادر هم با تکان دادن سر، تأیید می کرد. این کار، چند مرتبه ای که ادامه پیدا کرد، دختر عصبانی شد و به تندی گفت، هر کدام را می زنم، می گویی خوب است. مادر گفت؛ به نظر من خوب است، تو خودت باید تصمیم بگیری، آینه آنجاست، برو روبرویش بایست و خودت انتخاب کن. دختر برگشت و پشت سرش را نگاه کرد، آقایی جلوی آینه ایستاده بود و ویترین ها را ورانداز می کرد… و دختر مردد مانده بود چطور به آن آقا بگوید که کمی آنطرف تر بایستد. مادر سری تکان داد و گفت؛ نمی دانم، این بچه ها چطور می خواهند زندگی اداره کنند، وقتی نمی توانند از پس چنین کار ساده ای بربیایند؟! حرفش درست بود و من هم معتقد بودم، مقصر این ماجرا خود ماییم، ما مادر و پدرهایی که همه کار بچه ها را انجام می دهیم و به بهانه درس خواندن، آنها را از انجام دیگر کارها بازداشته ایم و حتی اجازه نمی دهیم زحمت خرید یک نان را هم بکشند یا مسئولیت بخشی از کار های خانه را بپذیرند. بچه های ما نه در لابه لای صفحات انبوه کتاب های درسی و نه در محیط خانه، هیچ کجا مهارت های زندگی را فرانگرفته اند و بدون تردید به سختی خواهند توانست گلیم خود را از دریای مشکلات جامعه بیرون کشند. صدای اعتراض های کودکی، رشته افکارم را پاره کرد، عینک آفتابی گرانی را به دست گرفته بود و با گریه و دعوا از مادر می خواست، آن را برایش بخرد و مادر گلایه مند از این کردار، مدام می گفت، این به درد تو نمی خورد، و وقتی دید توجه مان به او و کودکش جلب شده، گفت؛ همین چند وقت پیش، یکی از همین گران ها برایش خریدیم، شکست. و خانمی در آن میانه رو به مادر گفت؛ همین سر کوچه، یک نفر بساط پهن کرده، عینک هم داشت، از همانجا برایش بخرید، اصلاً دلیلی ندارد برای بچه به این کوچکی عینک گران بخرید، او که چه می داند در این وضعیت گرانی ها، چقدر برایش هزینه می کنید. بعد رو به کودک گفت؛ با مامانت برو، سرکوچه، عینک های بهتر و قشنگ تری دارند، رنگ هایش به لباست می آمد. و صدای اعتراض و شکوه کودک همچنان فضا را پر کرده بود که به داخل اتاق معاینه فراخوانده شدم. بیرون که آمدم، آدم های جدیدی آمده بودند، عده ای جدا جدا ویترین ها را می پاییدند و گروهی کنار هم روی صندلی ها نشسته و چند نفری مشغول گفتگو بودند.

(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۹۲۲۱۳۴۲۸۷ اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


مقدم – مدیر شرکت ملی پخش فرآورده‌های نفتی منطقه خراسان جنوبی گفت: فروش مرزی فرآورده‌های

بیشتر

اصغری – پانزدهمین نمایشگاه گل و گیاه در نمایشگاه بین‌المللی بیرجند گشایش یافت.،مدیر عامل نمایشگاه

بیشتر

بهروزی فر – هیئت وزیران در جلسه دهم آذرماه سال ۱۳۹۸ خود به پیشنهاد سازمان بهزیستی

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت