غم نامه ای برای شهر بیرجند

هرم پور – شهر، مثل یک موجود زنده، نفس می کشد، حیات دارد و اگر دستی به سر و رویش بکشی، پرطراوت و شاد می شود و بیشتر عمر می کند و اگر بی تفاوت باشی و به حال خودش واگذاری، آرام آرام به یک مرگ تدریجی دچار می شود و می میرد. مدتهاست درباره ی شهر قشنگم بیرجند چنین احساسی دارم. درست یا غلط، اینطور احساس می کنم که به عمد یا به سهو، این شهر زیبا را به مجرای این مرگ تدریجی انداخته اند. عملیات ویژه ای برای قطع نفس های یک شهرِ زنده با رمز عملیاتِ «بی تفاوتی». خیلی جای دوری نمی روم. شما هم مثل من نیم ساعتی وقت بگذارید و مثل یک مسافر تازه وارد به شهر، از میدان فرودگاه وارد شهر شوید. من این کار را کرده ام. اجازه بدهید از تجربه ام بگویم. چند روزی بیشتر به عید نمانده. آن هم عیدی که بعد از دو سال محدودیت و عذاب کرونایی، امسال قرار است کمی آرام تر و بی دغدغه تر و با دید و بازدیدهای عقب افتاده در این دو ساله و با کلی سفر و مسافر و احتمالاً تورها و جشنواره های مختلف برگزار شود. خلاصه همه ی شهرهای ایران آماده می شوند که در این عید که با ماه مبارک شعبان هم قرین شده، به قول امروزیها، حسابی بترکانند. خودم را برای لحظاتی می گذارم به جای یک مسافر تازه وارد به شهر.آرام آرام، پشت فرمان خودرو به همراه خانواده، یکی یکی خیابانهای بیرجند را پشت سر می گذارم. خب. در این چند میدان اصلی که هنوز از تندیس و اِلِمان های نوروزی خبری نیست.این یکی دو تا بلوار هم که بلوکه های وسط خیابان تا نیمه رنگ شده اند و مابقی مانده برای روزهای بعد. از گُل و گُلکاری هم جز چند جایی محدود، چیزی نمی بینم. شاید اینجا شمال شهر است و منطقه ی همیشه فراموش شده. برویم به منطقه ی اعیان نشین ها. به همان جایی که درست وقتی روی تاج بلوار شهید ناصری و شهید صیاد می ایستی، اگر رو به قبله باشی، سمت راستت دنیایی از محرومیت ها و فراموشی ها می بینی و سمت چپت، دنیایی از خانه های لوکس، آپارتمان ها و برج ها و خیابانهای چراغانی شده در بیرجند. از کارگران و مهرشهر و رجایی و میدان امام و انقلاب می گذری و سری به مدرس و پاسداران و معلم و غفاری می زنی. آنجا هم وضع همین طور است؛ «فراموشی». در بعضی از بلوارها یا میدان ها، معلوم است که به تازگی خاک ریخته اند به امید گُلکاری و درخت کاری. اما کسی نیامده و سینه به سینه آسمان زده اند. بعضی از بلوارها هنوز پرچم ها و بنرهای ایام دهه فجر زیر تازیانه ی باد، دست و پا می زنند. درختان بعضی از پارک ها هنوز اصلاح نشده اند، جوی بعضی از خیابانها، هنوز از بارندگی های اخیر، پر از گِل و لای است، کنار بسیاری از خیابانها، هنوز به روغن و خاک و سطل های زباله ی یک وری افتاده، زینت دارند. شهر انگار تکاپوی عیدانه ندارد. به عنوان یک مسافر، آنهم مسافری که بارها و بارها از بیرجند گذشته ای، در اینجا بوده ای و با این شهر و آوازه اش آشنایی، با خودت می گویی اصلاً این شهر نفس می کشد؟ این شهر زنده است؟ شورا ندارد؟ شهردار ندارد؟ متولی برای عید ندارد؟ مسئول دلسوز ودغدغه مند ندارد؟ کجاست آن بیرجند زیبای همیشگی؟ کجاست آن فکر و تدبیری که در اولین سال پس از برداشتن محدودیت های کرونایی، مثل بسیاری از شهرهای ایران، فرصت را به بهترین وجه مغتنم بشناسد و برای هزاران و شاید میلیون ها مسافر عبوری و غیرعبوری، فرش قرمزی برای شناساندن فرهنگ بومی این شهر، و برای کسب درآمدهای نهایت عالی و کمک به اقتصاد در حال احتضار شهر پهن کند؟ به عنوان یک مسافر، از خودت می پرسی پس کو فریاد رسانه ها بر سر مسئولین و متولیان و مسببین این مصیبت عظما؟ پس کو فریاد و مطالبه ی مردم این شهر؟ یعنی حتی یک جلسه برای احترام به حق این مردم مظلوم و نجیب در شهر برگزار نکرده اند؟ پس کو دستگاه نظارتی که یکبار هم شده نه برای یک کار امنیتی و انتظامی، بلکه برای یک فرایند تذکرآمیز صیانتی به نفع مردم ورود کند و بگوید:«آقایان، خانم ها. لطفا از خواب بیدار شوید. مردم به شما رأی داده اند. و منتخبین مردم، شما را انتخاب کرده اند. مردم به شما اعتماد کرده اند. مردم شماها را امین خودشان دانسته اند. این است امانتداری یک شهر؟ این است پاسخ اعتماد ؟ این است التزام شما به آن قسم ها و سوگندهای روزهای اول ؟ این است دلسوزی و دغدغه مندی برای شهری که خودتان فرزند همین شهر هستید؟» و شک نکنید اگر من واقعاً یک مسافر بودم، فرمان خودرو را می چرخاندم و به همراه خانواده، از این شهر افسرده و خموده و بی صدا، به سرعت فرار می کردم و به شهر بعدی که قطعاً مسئولینش بهتر از اینجا برایش تدبیر کرده بودند، می رفتم. زرشک طلایی بی تفاوتی ها، سهل انگاری ها، عدم دلسوزی ها، بی تدبیری ها، فقدان دغدغه مندی ها، و دیپلم افتخار نقش اول مکمل مرد و زن در نمایش مرگ شادی های عیدانه در بیرجند می رسد به همه ی کسانی که به نوعی در این ماجرا، نقش داشتند. چه آنها که منتخب بودند، چه آنها که منتخبِ منتخب بودند، چه آنها که سکوت کردند وچه آنها که مثل همیشه بی تفاوت ماندند. کاش متولیان امر با خواندن این سطرها و با دیدن صورت های پر از درد و رنج مردم شهر که تشنه یک جرعه شادی و دلخوشی و طراوت عیدانه هستند، کمی هم از خودشان و وجدانشان خجالت بکشند. اما این اسفند و عید را در تاریخ ثبت کنید، نقطه شروع بسیاری از ماجراها خواهند شد.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود را درباره این سرمقاله به شماره ۰۹۳۰۴۹۴۳۸۳۱ ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


بهروزی فر – لطفاً این عبارت ها را با دقت بخوانید؛ “ در خراسان جنوبی ۸۴۰

بیشتر

خیلی عالی بود تیتر خوبتون درباره هدر رفت روان آب ها در استان. اگربتوان با

بیشتر

حسینی – رئیس اداره ماشین آلات اداره کل راهداری و حمل و نقل جادهای خراسان

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت