قِصه ی پر غُصه ی بورس

هرم پور

دیروز صبح، رادیوی ماشینم مثل همیشه روشن بود. مجری برنامه صبحگاهی رادیو ایران از «پورابراهیمی» رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس درباره آینده بورس سؤال می کرد. پاسخ هایی داده می شد که واقعاً قانع کننده نبود. مجری گفت: «من خجالت زده ی مردم هستم. آخر هروقت اینجا نشستم که به مردم سلام کنم به من تأکید کردند یک جمله درباره مزیت های بورس هم به مردم بگو. حالا، هم خودم ضرر کرده ام و هم روسیاهی و خجالتش پیش مردم برایم مانده است.» یادم آمد که واقعاً داستان بورس، چقدر غم انگیز بود. یادتان هست؟ بیایید یکبار دیگر قصه اش را برایتان بگویم؛ یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا، هیچکس نبود، بعدها، در یک گوشه ای از دنیا، کشوری بود، و مردمی بودند، و البته بورسی هم بود، تحریمی هم بود و مشکلات اقتصادی فراوانی هم بود، بیکاری هم بود و در کنارش گرانی هم خیلی بود، نظارتی هم که اصلاً نبود. کفگیر بودجه ها و اعتبارات آن کشور به ته دیگ خورده بود، و علمای فن و نخبگان زمان، به این نتیجه رسیده بودند که باید چاره ای برای حقوق کارکنان و چرخاندن چرخ های کشور بیندیشند. نشستند و فکر کردند و فکر کردند تا به این نتیجه رسیدند که به به، چه جایی بهتر از بورس؟! آمدند و هی کنار بورس، ناز و عشوه کردند و هی به قربان و صدقه اش رفتند و مجیزش را خواندند، هی گفتند حمایتت می کنیم، هوایت را داریم، کنارت هستیم و تا ابد و تا پای جان، بدعهدی و بی وفایی نمی کنیم و با تو می مانیم، روی دست و پایشان را هم خالکوبی کردند که «رفیق بی رقیب؛ بورس«. خلاصه! آنچنان به بورس رونق دادندکه خیلی از کارخانه هایی که اصلاً وجود نداشتند یا در حال ورشکستگی هم بودند، شروع کردند به سود دادن های کلان. خیلی ها وسوسه شدند. مقامات کشور مدام حمایت کردند، رسانه های ملی مدام با تیترهای اول خبریشان، جو دادند و دمیدند و تبلیغات کردند، یک جاهایی بود به نام «دفاتر کارگزاری». در تاریخ آمده که آنقدر شلوغ شدند که حتی ماه رمضان و ایامی که بیماری به نام «کرونا» در آن سالها آمده بود هم مردم از صبح زود می رفتند در صف های طویل و منتظر می ماندند تا کد بگیرند و عضو بورس بشوند وسودهای فراوان نصیبشان کنند. آنقدر وضعیت جالب بود که دولت، وقت نکرده بود نرم افزار پانزده سال قبلش را به روز کند و مردم هنگام ثبت نام، کلی مشکلات داشتند! خلاصه سرتان را درد ندهم. طوطیان شکرشکن و راویان صادقِ اخبار، چنین حکایت می کنندکه این بورس ایران در جهانی که همه ی بورس هایش درحال ضرر دادن بودند، یکه تاز میدان و نمونه ی اعصار شده بود، گنج قارونی شده بود که هیچکس سودای بیرون آمدن از آن را هم نداشت. خیلی ها خانه هایشان را فروختند، خیلی ها مرکب سواریشان را فروختند، خیلی ها کارمند بودند و از کار استعفا کردند، خیلی ها طلا و دلار و اجناس مغازه ها و پس انداز مربوط به تولید و کارشان را فروختند و آوردند داخل بورس. اصلاً در کتاب « ممتثل البواریس و منتخب التواریخ» آمده که خیلی ها به مرضی به نام «بوریسیا» یا «بواریس» گرفتار شده بودند، شب و روز همه ی فکر و ذکرشان شده بود «بورس»، میلیون ها خرج می کرده اند و کلاس می رفتند تا این حرفه را بیاموزند و بیاموزانند، شب در خواب هم همه اش مشت و لگد می زدند که «بورس، بورس، بورس.» البته تاریخ نوشته که مسؤولین هم هی کیف کردند، هی کیف کردند، هی از مردم تعریف کردند، ولی رسانه های مستقل، هی هشدار دادند، همه اش می ترسیدند و به مسؤولین می گفتند «شما را به خدا این کار را بامردم نکنید. این وضعیت نتیجه ای جز زیان های اقتصادی بزرگ و بدبختی و فقیرتر شدن افراد ناوارد جامعه ندارد و اعتماد مردم را هم از دست خواهید داد». یک روزنامه ای در خطه خراسان جنوبی آن زمان بوده به نام «آوای خراسان جنوبی».تاریخ نوشته که چندین و چند سرمقاله و مقاله و گزارش هشداردهی به مردم و مسؤولین چاپ و منتشر کرد، ولی مسؤولین لبخندی و چشمکی می زدند و می گذشتند و می گفتند «غصه نخور داداش.ما هستیم کنار بورس». کم کم مقامات دولتی آمدند مثلاً نرخ سود بانکی را کاهش دادند، خیلی ها حساب های بانکی شان را خالی کردند و آوردند داخل بورس. بعد هم عرضه اولیه ها با طعم شیرین تر از عسل و سودهای چندبرابری آغاز شد. صف های خرید که به اوج خودش رسید، چشمک و پوزک ها شروع شد و به یکدفعه، شرکت های حقوقی داخل بورس، صبح که از خواب بلند شدند حال کردند که حالِ مردم را بگیرند و به صورت آبشاری از بورس خودشان را بیرون کشیدند. دوباره دولت دست هایش را به هم مالید و گفت که «خب. عجب فرصتی. یه کوچولو از پول مردم را لازم داریم، باید جمع شان بکنیم و چاله چوله هایمان را پر بکنیم». اینطور بود که چشمک و پوزک دوم را هم به دوستانش زد و تبلیغات ETF دوم به نام پالایشی یکم شروع شد. مردم نجیب آن روزگار، باز وسوسه شدند و اعتماد کردند و صف کشیدند برای خرید. هرچند یک سود شیرین دو برابری از ETF اول به نام دارا یکم به همه داده شد، اما وقتی سهم های پالایشی یکم بعد از کش و قوس های فراوان عرضه شد و مردم خریدند، دیگر درب اتاق خرید و فروش ها بسته شد و مردم تا روزی که این سرمقاله نوشته شده، در تاریخ آمده که تا سی درصد هم در زیان بوده اند و دولت سهام مهم بورس را هم بسته بوده. مردم می گفتند وقتی دولت از ETF صحبت می کند یعنی یک کادوی شیک و زیبا درست کرده و سهام بورس را تضمین شده در آن قرار داده و به مردم عرضه کرده است، مردم هم با اعتماد آن را خریده اند، ولی چشمتان روز بد نبیند. هیچکس پاسخگو نبود!! جوری شده بود که وقتی که بورس با مثبت باز و بسته می شد، همه مسؤولین با غرور و افتخار می گفتند «بله. کار ماست.» ولی وقتی بورس خیلی از مردم را بیچاره کرد، همگی گفتند «ما که می گفتیم بورس جای متخصصین است، نباید مردم عادی واردش می شدند. نباید وارد می شدید». مردم هم می گفتند «آخر پدرتان خوب، مادرتان خوب. پس چرا این همه تبلیغات کردید، چرا مردم را عضو صندوق ها نکردید که با ملاحظه بیشتری بیایند؟ کجای دنیا چنین بلایی سر مردمشان می آورند؟؟ مگر اینها وظیفه دولت نیست که از مردمش صیانت کند نه اینکه سرشان را از راه به در ببرد و پولشان را برای پرکردن جای خالی بودجه هایش جمع کند؟» ولی باز هم کسی پاسخگو نبود. خلاصه. سرتان را درد ندهم. مردم ناراحت شدند و جلوی بورس در خیابان پاستور و ونک تهران که آن زمان پایتخت کشور بود، مدت ها تجمع و تحصن کردند، حالا کاری نداریم که خیلی ها گفتند اصلاً این تجمع ها هم کار خود سرمایه داران اصلی بورس است! ولی ما که چیزی به گردن نمی گیریم، آخر آن دنیایی هم هست، آخرتی هم هست. بهشت و جهنمی هست. به گردن هرکس که خودش گفته! بله. مردم به این نتیجه رسیدندکه فقط حقوقی ها هستند که بازار را تعیین می کنند، به این نتیجه رسیدندکه مسؤولین هم در آن چند ماهه هزار جور حرف زدند و هزار جور موضع گرفتند، مردم دیگر هیچ امیدی به دولت و مجلس و جاهای دیگر کشور نداشتند. چه کار شد؟ مردم نگران شدند و شروع کردند صف فروش تشکیل دادن در بورس برای برداشتن پولهایشان. ولی افسوس و هزاران افسوس. بورسی که به دلیل سهل انگاری و بی تدبیری محض مسؤولین از سرمایه اشباع شده بود، به جایی رسید که در آستانه یک ورشکستگی مجازی، سوددهی بیشترش مستلزم ورود افراد بیشتر و سرمایه های بیشتر بود. ولی دیگر نه «سرمایه ی بیشتری» بود و نه «مردمِ بیشتری» و نه «اعتمادِ بیشتری»! جانم برایتان بگوید که حرف های مسؤولین هم بعد از این فاجعه، نه تنها نتوانست وضعیت را بهتر کند، بلکه هر موضع گیری، شرایط را بدتر هم می کرد. و بورس به یک مرگ تدریجی نزدیک و نزدیک تر شد. تَر و خشک به پای هم سوختند. کار به جایی رسید که دیگر با هیچ فرمولی نمی شد بورس را پیش بینی کرد، میلیاردها تومان سرمایه مردم از بین رفت، بعدش هم به شرکت‌های حقوقی، دستور خرید سهام و حمایت از بازار را دادند. یعنی گفتند از جیب مردمی که در بورس سهمی نخریده اند و در بورس حضور نداشته اند، برای آنها که ریسک کرده‌اند و سهم خریده اند و الان متضرر شده اند، کمک کنید!! تاریخ بعد از آن روزها، چیزهای خوبی برای آن کشور ننوشته. ولی همینقدر نوشته که بعدها، بعضی از متخصصین و منتقدین در حاشیه کتاب این داستان تاریخی، به ویژه در جلد سوم کتاب «منتخب المزایا من القند و القروت» با خط بزرگ نوشته اند که؛ «برای ما هنوز جای سؤال است که مگر کشور درآن مقطع مدیر نداشته؟ مگر صاحب نداشته؟ مگر دستگاه نظارت و ترس و توبیخی نداشته؟ مگر قانون و برنامه ای نداشته؟ مگر رسانه های آزاد و مستقل و قوی نداشته؟» و هنوز جوابی پایین این نوشته ها، نیامده. آخرش هم آمده که هنوز شانه های بورس از دینی که به مردم داشته و ادا نکرده، سنگین مانده. خب. این هم از قصه ی پرغصه ای امروز ما. بالا رفتیم دوغ بود، پایین آمدیم ماست بود، قصه ی ما «خیلی» راست بود!!
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود را درباره این سرمقاله به شماره ۰۹۳۰۴۹۴۳۸۳۱ ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


بهروزی فر – لطفاً این عبارت ها را با دقت بخوانید؛ “ در خراسان جنوبی ۸۴۰

بیشتر

خیلی عالی بود تیتر خوبتون درباره هدر رفت روان آب ها در استان. اگربتوان با

بیشتر

حسینی – رئیس اداره ماشین آلات اداره کل راهداری و حمل و نقل جادهای خراسان

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت