دفن غریبانه یک مادر

بهروزی فر – چند روزی است، جو از تلاطم افتاده و دیگر مثل یک ماه پیش، هر روز خبرهای تلخی از آمار فوتی ها و مبتلایان به کرونا نمی شنویم.گاهی آن قدر خبرها امیدوار کننده است که بعضی ها را به این اشتباه می اندازد که انگار نه انگار، کرونایی بوده و همچنان در حال جولان دادن است، در حالی که در همین شرایط که خیلی ها خیال شان آسوده شده!! هستند کسانی که داغدار همان معدودفوتی های کرونایند، نمونه اش…

عکس هایی که به یادگار ماند

صوت تأثیر گذار عبدالباسط، فضای آرامستان را حزن انگیزتر کرده بود، آمارمان کمتر از تعداد انگشتان دو دست بود، ۷ نفر. از میان طایفه عریض و طویل…. ها، فقط ۷ نفر برای تدفین بزرگ فامیل آمده بودند. به خاطر دارم دو سال پیش که خاله به خاطر عوارض ناشی از یک تب و لرز در بخش ICU بستری شده بود و دکترها به زنده ماندنش امیدی نداشتند، محسن، پسرِ خاله، بزرگترها را جمع کرد تا برای روز مبادا! برنامه ریزی کنند. فهرستی از مهمانان آماده شد، ۸۰۰ نفر از بستگان نزدیک و آشنایانی که با خانواده خاله و فرزندانش آمد و شد داشتند. هر چه لیست را چلاندند تا از آمار کم کنند، نشد که نشد، هر اسمی را که انگشت می گذاشتند، پسر فلانی بود یا دختر بهمانی و حذف کردنش کلی تبعات داشت، لاجرم همه به همان لیست واحد ۸۰۰ نفره تن در دادند و چون رسم دیار ما بر این است که مراسم تشییع به ناهار ختم می شود، برای یک پرس چلومرغ مجلسی با ماست و نوشابه هم برنامه ریزی شد. بزرگترهای کاربلد، خرید میوه و خرما، شیرینی، نقل، شکلات، گلاب، شکر، زعفران، آرد، قند و چای را هم به فهرست ملزومات اضافه کردند. مسئولیت ها تقسیم شد و هر کس برای انجام یک بخش از کارها اعلام آمادگی کرد. دخترها، کفن تمیز خاله را هم از صندوق درآوردند و با اشک و زاری از این گفتند که خاله کفنش را از مکه خریده، با آب زمزم شسته و در کربلا طواف داده است تا بدنش را خوشبو نگه دارد. اما… عمر خاله به دنیا بود و در عین ناباوری پزشکان، سلامتش برگشت و از تخت برخاست، اگر چه توان و قوّه روزهای قبل را نداشت ولی از عهده کارهای خودش برمی آمد و همین! برای همه ما کافی بود. دو سال از آن روزها گذشت و خاله، خوب و سلامت، روزگار می گذراند تا این که در همین ایام سکوت کرونا در شهرشان، بچه ها تصمیم می گیرند بعد از مدت ها، با یک دورهمی کاملاً خانوادگی!! دلی از عزای از هم دور بودن، در بیاورند. مهمانی به خوبی برگزار می شود و خاله در کنار فرزندان و عروس و دامادها و نوه هایش، لحظات خوبی را می گذراند و از این روز قشنگ، کلی عکس یادگاری به جا می ماند.

۷ نفر از یک لیست ۸۰۰ نفره

سه شب قبل، خاله را به خاطر تب شدیدی که کنترل نمی شد، به بیمارستان بردند و بعد از ویزیت های اولیه بستری کردند. نتیجه این شد که خاله، کرونایی شده، همه اعضای خانواده، به جهت ارتباطی که داشته اند به شمار مشکوکین پیوستند و مجبور به قرنطینه شدند. خاله، این بار با پای خودش از بیمارستان بیرون نیامد، کرونا، خاله را برای همیشه زمین گیر کرد و از ما گرفت. و امروز، روز تشییع جنازه عزیزترین خاله دنیاست، پیرزن مهربانی که در فامیل، جایگاه ویژه ای داشت و همه از او به خوبی یاد می کردند. حالا اما، نه از آن ۸۰۰ نفر نشسته بر لیست مهمانان خبری هست، نه حتی بچه های خاله که چند نفرشان کرونا گرفته اند و بقیه به خاطر مشکوک بودن، در قرنطینه به سر می برند، توانسته‌اند در این مراسم شرکت کنند… و چه تلخ است که در همین نزدیکی باشی و نتوانی در مراسم تشییع جنازه مادر نازنینت شرکت کنی!!! ۷ نفرمان به انتظار ایستاده ایم، یکی از اهالی که وظیفه کندن قبر را به عهده داشت هم بود، کارش که تمام شد، نزد دهیار و مسئول بهداشت روستا رفت که کمی دورتر از ما ایستاده بودند، حرف هایشان که تمام شد و احتمالاً مطمئن شدند، ارتفاع قبری که کنده، همان است که ضوابط می گوید، کیسه های آهک را به او دادند تا در آن حفره عمیق، خالی کند. اشک ریزان، نظاره گر
این صحنه بودم که صدای ماشینی، مرا از آن حالت خارج کرد. نعش کش، خرناس کشان به ما نزدیک و نزدیک تر می شد. ما اجازه نزدیک شدن نداشتیم، دو نفر همراه جنازه که سر و رو و بدن خود را کاملاً پوشیده بودند، جنازه را بیرون آوردند و بی وقفه، داخل قبر گذاشتند. قبر را با ریختن آهک و طی مراحلی خاص بستند و خاله برای همیشه در خانه ابدی اش آرام گرفت. ما باز هم اجازه نزدیک شدن نداشتیم، تلمبه بزرگی آوردند و همه جا را گندزدایی کردند و بیشتر از بقیه جاها، خودروی نعش کش را. بعد لباس های شان را عوض کردند، دوباره خود را پوشاندند و راه شهر، در پیش گرفتند. و خاله چه غریبانه رفت. دخترها و پسرهایش، مدام زنگ می زدند و جویای احوال می شدند… و چه تلخ است که در همین نزدیکی باشی و نتوانی در مراسم تشییع جنازه مادر نازنینت شرکت کنی!!!

تدفینی بدون حضور فرزندان

همان جا، دورتر از قبر خاله، روی زمین خاکی نشستم و به آن چه گذشت، فکر کردم. الان باید اینجا مملو از جمعیت بود. مسجد ده، امروز نباید جای سوزن انداختن داشت. اقوام باید اینجا می بودند و مویه کنان، خاله را تا خانه ابدی اش همراهی می کردند. هیچ کس، جرأت به آغوش کشیدن بچه های خاله را ندارد و هیچ احدی نمی تواند دل به غم نشسته آنها را تسلی بخشد. آن کفن به زمزم شسته و در کربلا طواف داده شده، نباید پلاستیک پیچ می شد… این همه غربت، حق خاله نبود!!! و کاش، بچه هایش، هوس دورهمی نمی کردند!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


یعقوبی – ورودی شهر بیرجند به مناسبت هفته زمین پاک با تلاش دانشجویان پاکسازی شد.

بیشتر

غلامی – رییس اداره حمل و نقل مسافر اداره‌کل راهداری و حمل و نقل جاده‌ای

بیشتر

عماد – رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی خراسان جنوبی گفت: سند توسعه دانش‌بنیان که در

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت