بابای معلمم! شرمنده نباش

هرم پور – بابای معلمم. شرمنده نباش؛ این سرمقاله را به نام تو می نویسم و قول می دهم نامی از تو نبرم. غبار غم از چهره ات بردار، خاک رنج ها را به خاکروبه ی گذشت زمان بسپار، و اشک چشم های همیشه دقیق و عمیقت را پاک کن تا مادرم نبیند که برای روزگار، برای من، برای ما، برای امروز و فردایمان گریه می کنی. شرمنده نباش اگر هفته ی معلم آمده و می شنوم که گوشه و کنار، به دوستان و هم سن و سالهایت گفته ای که امسال هم مثل هر سال، هزاران هزار شرمندگی هست که به پیشگاه خانواده ات بدهکارشان هستی. شرمنده نباش از اینکه حقوق ماهیانه ات تکافوی «نصف» ماهت را هم نمی دهد، همه چیز به فدای «روی» ماهت که خیلی ها در این سرزمین، برایش هیچ ارزشی قائل نیستند. بابای معلمم. شرمنده نباش؛ همه از سختی های کارت آگاهیم، مادرم می داند که وقت نگاه به چشم هایش، چقدر شرمساریِ دست خالی ات دریا دریا در آن موج می زند، برادرم می داند که تو برای سرِکار رفتنش، پارتی بازی نخواهی کرد تا شرافتت به جایی آن دوردست ها پرت نشود، و خواهرم می داند که جهیزیه، هر چقدر هم به خاطر دست های تهی از پول تو، خالی باشد، اما جهاز محبت است و مجهز به دعای خیرت. و ما همه می دانیم که تو یک معلمی، یک آموزگار ساده، یک دبیر، یک فرهنگی، یک آدمی که هر کجای جهان، ارزشش به طلاست جز اینجا، جز در این کشورِ همه چیز دانِ غافل از آموزگاران راستینش، جایی که تو با خودت عهد کرده ای به جای معلمان فردا، «عاشق» تربیت کنی. همه می دانیم که وقتی می آیند و پشت تریبون شعار می دهند، عرق شرم بر پیشانی ات می نشیند و دوست داری همانجا فریاد بزنی که «لطفاً دیگر شعار ندهید، اصالت معلمی و اصلیت و اهلیت فرهنگ آموزگاری را که زیر پای بی تدبیری هایتان له کرده اید به ما باز گردانید.» بابای معلمم. شرمنده نباش؛ اگر سفره ی ما مثل سفره آقای همسایه رنگین نیست، اگر مادرم مثل خانم همسایه، زیبا و بی غم نمانده، اگر ماشینمان مثل ماشینشان راحت و نرم و ایمن نیست، اگر مثل آنها هر سال مسافرتهای خوبِ آنچنانی نمی توانیم برویم، اگر خانه ای به بزرگی آنها نداریم، اگر از زندگی لذتی را که باید ببریم نمی بریم، همه ی اینها را به پای معلم بودنت نمی گذاریم، به پای عشقی می گذاریم که سالهاست با دل و جانت عجین است و باورمان شده که تو بی این عشق، بهترین بابای دنیای ما نبودی. بابای معلمم. شرمنده نباش؛ اگر در این جامعه ی هیاهو زده ی کم مطالعه، در این جامعه ی هر لحظه دور شونده از اصالت معلمی، قدر تو را نمی دانند، وزن علم و دانشت را با وزن خودت اشتباهی می گیرند، جمله هایت را نمی فهمند و کلمه هایت را مثل چوب بر سر خودت می زنند، همه را بگذار به پای جامعه ای که دیگر تو معلمش نیستی، همه را بگذار به پای جامعه ای که این روزها، سلبریتیِ مجازیِ عروسک واره را بیشتر از تو و بیشتر از تلاشهایت قدر می شناسد، همه را بگذار به پای جامعه ای که بعد از تو، مدیرانش نتوانستند به دانش آموزانت بیاموزند که لذت پر شدن مغزهای خالی، از لذت پر کردن شکم های خالی، بیشتر است. بابای معلمم. شرمنده نباش؛ تو وظیفه ات را به بهترین صورتش انجام داده ای، مگر ما نمی بینیم که قول های دروغ به تو می دهند و وعده های سرخرمن به سینه ات می چپانند. اما تو سالهاست لقمه در خون می زنی تا لقمه های فکری را راهزنان اندیشه و دزدان انسانیت از سرِ سفره ی ایرانی برندارند. مگر ما ندیده ایم که چه شب ها گرسنه و تشنه خوابیده ای تا لقمه ای از نان گرم تنور معنویت و جرعه ای از زلال خوشگوار محبت را به جان و دل این مردم بچشانی. بابای معلمم. شرمنده نباش؛تو هر روز، هر ساعت، هر ثانیه، هر لحظه، هزاران هزار بار در دل و جان و ذهن ما تکثیر می شوی. ریشه می دوانی و روزگاری هم خواهد رسید که ما بفهمیم چقدر شرمنده ی تو، بابای معلمم هستیم.روز و هفته تان مبارک باباها و مامان های معلمِ دیارِ من. لطفاً شرمنده نباشید. نامتان تا ابد بر دل و جان همه ی ما حک شده، با قابی از طلا، با قلمی از جنس ابدیت.
(لطفاً نظرات و پیشنهادات خود درباره این سرمقاله را از طریق ۰۹۳۰۴۹۴۳۸۳۱ یا صفحه اینستاگرامی @s.hossein.harampoor.m اعلام یا ارسال بفرمایید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


برنا – مدیرکل دفتر امور شهری و شوراهای استانداری خراسان جنوبی گفت: ۱۶ دستگاه تنفسی

بیشتر

جم – امروز برای بررسی احوالات استان در سالی که گذشت سری به روزنامه های

بیشتر

چند روز پیش یکی از همکاران پزشک مطلبی برایم ارسال کرد که گویا قرار است

بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


فرم

فرم گزارش اشکال در سایت